مهرباني كه كتاب ها را مي بلعيد

ژيلا بني يعقوب

چهار شنبه 6 فوريه 2008


براي سهام عزيز ،فرزند ارشد احمد بورقانی

احمد بورقاني را نخستين بار كجا ديدم، يادم نيست اما هميشه مهربان ديدمش، مهربان و با لبخند. حتي روزي كه از توقيف فله اي روزنامه ها در ارديبهشت 79 غمگين بود، حتي روزي كه بسياري از دوستان همفكرش در مجلس تصميمي گرفتند كه او با آن مخالف بود و حتي وقتي كه پاي درد دل روزنامه نگاراني مي نشست كه مي خواستند غم و غصه هايشان را با او تقسيم كنند، لبخند دوست داشتني اش از صورت مهربانش محو نمي شد.

هم مهربان بود و هم صبور و باحوصله. اين ويژگي ها را وقتي بيش تر در او شناختم كه در يك عصر تابستاني در تحريريه پر تلاطم يكي از روزنامه هايي كه همه ما (نويسندگان و خبرنگاران)اعتصاب كرده بوديم، به حرف هاي ما گوش فرا مي داد. همه همكاران اين روزنامه به تندي و گاه حتي خشمگين سخن مي گفتند و او چه صبوري به خرج مي داد در شنيدن همه حرف هاي منطقي و غير منطقي ما و چه مهربان پاسخ تك تك ما را مي داد.گلايه هاي بچه ها را در باره مديريت روزنامه مي شنيد و حق را به آن ها مي داد.

كسي حاضر نبود به سركار بازگردد و بيم آن مي رفت انتشار روزنامه متوقف شود.قول داد كه از حقوق تحريريه دفاع كند و آنچه را اعضاي تحريريه مي خواهند از مديريت براي آن ها طلب كند اما بچه ها نمي پذيرفتند. مي گفتند: احمد آقا ، ما تو را قبول داريم اما آنقدر از اوضاع به وجودآمده ناراحتيم كه حاضر نيستيم به سر كار بازگرديم...و احمد آقا بيش تر و بيش تر اصرار مي كرد و همه مي دانستيم چرا؟ او نفعي در آن روزنامه نداشت .او فقط مي خواست چراغ يك روزنامه خاموش نشود.فقط مي خواست كه كاركنان يك روزنامه بيكار نشوند.وقتي ديد اصرارهاي منطقي در برابر احساسات و خشم اين جماعت اثري ندارد، لحنش را عوض كرد. گفت: «من كوچك همه شما هستم ،من مخلص همه شما هستم. شما تقصيرهاي ديگران را به من ببخشيد.» آن روز بغض در گلوي خيلي از ما شكست، چشم هاي خيلي از ما مرطوب شد و پذيرفتيم كه بمانيم. گفتيم اين احمد آقاست كه مثل هميشه ما را شرمنده مي كند. آن هم به خاطر خودمان. مي دانستيم مي ترسد بيكار شويم.

دو نفر ازدبيراني كه حاضر نبودند به سركار بازگردند در حال ترك روزنامه بودند.دويد دنبالشان. توي راه پله ها محكم دست هايشان را توي دستانش گرفت، سينه اش را جلو آن ها سپر كرد: «به خدا نمي گذارم برويد. من نوكر شما هستم ، من مي دانم حق باشماست .اما خواهش مي كنم اعتصاب را بشكنيد.» اشك امان آن ها را بريد: «احمد آقا، برمي گرديم، فقط به خاطر اين همه بزرگي و فروتني شما.»همه به سر كار بازگشتيم و احمد بورقاني تا چند هفته ،ما را ترك نكرد. هيچ مسووليت رسمي نداشت، اما مي گفت: «هر روز مي آيم، نكند كسي چيزي بگويد كه برنجيد.»

بعضي ها مي گفتند: «اين احمد آقا ،روزنامه نگاران را لوس و پرتوقع بارمي آورد.» درست مي گفتند؟ نمي دانم. اما هيچ وقت با ما نامهرباني نكرد و حامي بزرگ ما در برابر مديران مسوول بود. چه كسي پس از اين از ما حمايت خواهد كرد؟ روزنامه نگاران چه بسيار داستان ها كه از حمايت احمد آقا ازخودشان در برابر كارفرماها دارند.بورقاني فقط با روزنامه نگاران مهربان نبود.با همه مهربان بود.مادر پيرش همان شب اول وداع فرزندش با جهان فاني، اشك مي ريخت و خطاب به عزاداران مي گفت: «احمدم خيلي مهربان بود. كاش كمي ، فقط كمي نامهربان بود.شايد در آن صورت رفتنش اين چنين آتش به جانم نمي ريخت.»

و همسري كه احمد آقا تا روزهاي آخر عمر همچون روزهاي اول زندگي عاشقش بود،دردمندانه مي گريست و مي گفت: «احمد من خيلي خوب بود.»

كمال و سهام الدين و زهرا حكايت هاي فراوان از مهرباني پدر دارند.

زندگي اش به طرز شگفت انگيزي ساده است، خانه اي قديمي در جنوب شرقي تهران (نظام آباد) با لوازمي معمولي، حتي معمولي تر از يك زندگي متوسط. ديدن اين زندگي هركس را متحير مي كند، چنين خانه محقري براي كسي كه سال ها از مديران ارشد كشور بوده است و يك دوره هم نماينده مجلس.

پروفسور حسابی گفته بود :"روشنفکری که خانه خود را ویران کرد،ایران را آباد کرد و روشنفکری که خانه خود را آباد کرد،ایران را ویران کرد."

آنچه اما در خانه اش كم نديدم، كتاب بود.احمد بورقاني عاشق كتاب بود، كتاب از همه نوع، تاريخ و سياست و شعر و رمان و علوم اجتماعي. يكبار در نقد يكي از شخصيت هاي سياسي همفكرش با هم حرف مي زديم. خيلي حرف ها زد اما ناگهان مكثي كرد و گفت: «اما مي داني مهم ترين ضعف او چيست؟» با كنجكاوي كه نگاهش كردم، گفت: «او هيچ وقت رمان نمي خواند، هيچ وقت شعر نمي خواند و هيچ وقت تاريخ نمي خواند. فقط و فقط كتاب هاي علمي رشته خودش را مي خواند. چنين آدمي هيچ وقت يك سياستمدار برجسته نخواهد شد، چنين كسي هرگز سخنوري كه به قلب ها نفوذ كند، نخواهد شد.»

هروقت مي ديدمش بخشي از گفت وگوي ما درباره كتاب هاي تازه به بازار آمده بود و من هميشه از آخرين كتاب هايي كه خوانده بود عقب بودم. دوره اي كه مداوم تر مي ديدمش سعي مي كردم هرجور شده خودم را حداقل در زمينه مطالعه رمان هاي ايراني و خارجي به روز نگاه دارم تا هروقت نام رمان جديدي را گفت من كم نياورم اما هيچ وقت به گرد پايش نرسيدم.به قول يكي از دوستانش: «احمد آقا كتاب نمي خواند، كتاب را مي بلعيد.»





تعديل از پيش

اين سخنگاه از پيش تعديل مي‌شود: نظر شما پيش از تأييد مديران سايت ظاهر نخواهد شد.

كى هستيد؟
پيام شما

براى درست كردن پاراگراف، كافيست كه خط خالى ايجاد كنيد.




بنا به توافقنامه Creative Commons برخی از حقوق برای بهمن احمدی امویی محفوظ است.
نقل قول غیرتجاری و با ذکر منبع و اطلاع نویسنده، آزاد است.