این گزارش ابتدا قرار بود در روزنامه نوروز چاپ شود که در آخرین لحظات، چاپ آن با مخالفت مسوولان روزنامه روبرو و از صفجه حذف شد و آنگاه (در همان مردادماه سال 80) در وب سایت گویا نیوز منتشر شد.
ميدان وليعصر،سهشنبه 23 مردادماه 1380 ساعت 7 بعدازظهر
«فردي را كه ملاحظه ميكنيد آقاي ... فرزند... به جرم شرابخواري به هشتاد ضربه شلاق محكوم شده است.»
اين صداي فردي بود كه از بلندگوي ماشين پليس يك يك افرادي را كه به جرمهايي چون شرابخواري، مزاحمت براي نواميس، زنا، و ... محكوم شده بودند، به مردم معرفي ميكرد.
در ضلع شمالي غرب ميدان،جمعيت زيادي ازدحم كرده بود. برخيها خود را به درختها آويزان كرده بودند، تعدادي هم از نردههاي اطراف ميدان بالا رفته بودند و حلقه جمعيت مردم تا ميانههاي خيابان كشيده شده بود. ترافيك شديدي ايجاد شده بود.
وجود يك آمبولانس و يك جرثقيل كه اغلب براي حمل خودروهايي كه مرتكب خلاف شدهاند، به كار ميرود، اين تصور را به وجود ميآورد كه نكند ميخواهند كسي را اعدام كنند... چهار دستگاه خودروي پليس دايرهوار به فاصلههاي چندمتري و تعداد زيادي موتورسيكلت از مدلهاي مختلف در گوشهاي توقف كرده بودند. در ميانه ميدان ايجاد شده توسط خودروهاي پليس، «وانتباري» پارك شده بود. يك جوان را با بالاتنهاي برهنه به وسيله بندهايي به اتاق وانت بسته بودند.
مردي كه پشت بلندي ماشين پليس نشسته بود، در حال قرائت آيهاي از سوره نور در خصوص ا جراي حد براي تخلفكنندگان از احكام الهي؛ بود. وي سپس گفت:«در راستاي سياستهاي دادگستري تهران بزرگ، براي مقابله با متخلفين، كساني كه در مقابل مدارس دخترانه ايجاد مزاحمت و يا شرابخواري و زنا كنند، مراسم اجراي حدود اسلامي در ملاء عام و در محل زندگي آنها به مورد اجرا گذاشته خواهد شد. نيروي انتظامي، بسيج، سپاه پاسداران و كلانتريهاي سطح شهر در اجراي اين طرح همكاري دارند... شماره تلفن... مجتمع قضايي ارشاد ويژه مبارزه با تهاجم فرهنگي در خدمت همشهريان عزيز است تا اطلاعات خود را در اين مورد در اختيار ما قرار دهيد. فردي را كه ملاحظه ميكنيد...»
يك سرباز نيروي انتظامي با دستكش سفيد كه حلقه شلاق چرمي را در مشت فشرده بود، در كنار فرد متهم ايستاده بود. مرد ديگري با لباس شخصي، شلوار گشاده سبزرنگ، تيشرت صورتي آستين كوتاه و دستكش سفيد به دست با چرمي و دستها به پشت كمر، قدم ميزد و منتظر آماده كردن مقدمات براي اجراي حكم بود.
پاچههاي شلوار فرد متهم را تا زير زانو بالا زدند. جورابهايشان را هم درآوردند و با يك طناب هر دوپايش را به هم بستند تا امكان هرگونه تكان خوردن براي او وجود نداشته باشد. اينطوري شلاق به راحتي به هرجا كه بخواهد خواد نشست.
نخستين ضربهها را سرباز نيروي انتظامي زد. شلاق را در هوا ميچرخاند و محكم فرود ميآورد؛ يك،دو، سه، چهار... چهل. خسته كه شد آن كس كه لباس شخصي به تن داشت، شروع كرد. او ساق پاها را نشانه رفت. اين يكي خيلي محكمتر و حرفهايتر ميزد. چند ضربه هم به پشت كمر متهم زد.
و اما فرد متهم كه به جرم شرابخواري شلاق ميخورد، كمتر از 25 سال داشت. پارچهاي را در ميان دندانهايش فشرده بود تا صدايش در نيايد. با هر ضربه به دور خود ميپيچيد. يكي دوبار از حال رفت... و همچنان ضربهها نواخته ميشد... شلاق را طوري به دور سرش و حول محور كتف ميچرخاند و فرد ميآورد كه نوك شلاق بر بدن بنشيند... در كمتر از پنج دقيقه پشت سفيد فرد متهم كاملا سياه شده بود. اگر خوب دقت ميكردي ميتوانستي رگههايي از جاري شدن خون را نيز ببيني.
دستهايش را باز كردند. آن كه پشت بلندگو نشسته بود. با صداي تحكمآميزي گفت:«پيراهنت را بپوش و برو توي مينيبوس»
مينيبوس در گوشهاي پارك شده بود و متهمان را يكييكي از آن بيرون ميكشيدند. دو نفر او را به وانت ميبستند، چند نفري نيز قلم و كاغذ به دست گويا بر چگونگي اجراي حكم و شماردن تعداد شلاقها نظارت ميكردند.
سربازان نيروي انتظامي مرتبا به مردم هشدار ميدادند «عقب برويد و به ماشين نزديك نشويد» نفر بعدي كه 23 ساله به نظر ميرسيد به جرم زناي غيرمحصنه به 100 ضربه شلاق محكوم شده بود. ماموران اجراي حكم فراموش كردند كه پاهايش را ببندند. با نخستين ضربههاي شلاق كه به بدنش خورد فريادش به آسمان بلند شد:«... نزن، ...) و پاهايش را به خيال خودش براي جلوگيري از زدن شلاق به سمت سرباز نيروي انتظامي پرتاب ميكرد. جمعيت نيز همگام با فريادهاي او صداي اعتراض خود را بلند كردند. كسي كه پشت بلندگو نشسته بود با صداي بلند و خشكي گفت:«هيچكس حق ندارد با اجراي حدود الهي مخالفت كند، برادران نيروي انتظامي هركس را كه ايجاد اغتشاش ميكند، بگيريد.»
يكي دو نفر را گرفتند و كشانكشان به جرم ايجاد تشنج به درون مينيبوس هل دادند. جمعيت ساكت شد. سربازان از صندوق عقب خودروهاي پليس باتوم بلند سبزرنگ خود را برداشتند و در حالت تهاجمي قرار گرفتند.
دو سه نفر از نيروهاي لباس شخصي نيز در ما شينهاي شخصي با اسلحه به دست نشسته بودند.
پاهاي جوان را بستند و آن فرد كه لباس شخصي بر تن داشت و شلاق ميزد. با قيافهاي عصبي محكمتر از پيش، بقيه ضربهها را زد. بالا و پايين.
از بلندگو نام فرد ديگري اعلام شد:«براساس ماده «179» قانون مجازات اسلامي... هركس كه سه بار حد شرعي در موردش به اجرا گذاشته شود، و مجددا مرتكب خلاف شود بايد كشته شود. براي شادي روح آقا امام زمان صلوات.»... چند نفر صلوات فرستادند.
از بالاي تمام ساختمانهاي مشرف به ميدان، مردان و زنان زيادي در حال تماشاي اجراي حكم بودند. صداي بوق ممتد اتوبوسها و خودروها عصبي بودن رانندهها را از ترافيك ايجاد شده نشان ميداد. هر لحظه بر تعداد مردمي كه به تماشا ايستاده بودند افزوده ميشد، آنان كه تازه رسيده بودند، ميپرسيدند:«اينجا چه خبر است؟ اينها جرمشان چيست؟»
مراسم شلاق زدن به 10 نفر كه به جرمهاي مختلف متهم شده بودند حدود يك ساعت طول كشيد. مردي كه پشت بلندگو نشسته بود از مردم، نيروهاي سپاه و بسيج، كلانتري و نيروي انتظامي تشكر كرد و گفت: «ماموران نيروي انتظامي مردم را متفرق كنند.»
تعداد زيادي لباس شخصي با موبايل و بيسيمهاي روشن در ميان جمعيت رفت و آمد ميكردند. يكي گفت:«حاجي! به بچهها بيسيم بزن و بگو فيلمبرداري بس است. مراسم تمام شده و بايد برويم.»
فرد لباس شخصي كه به مجرمان شلاق ميزد دستكش را درآورد شلاق را جمع كرد و درون يك كيسه پلاستيكي قرمز رنگ گذاشت و به دسته موتورسيكلتش آويزان كرد. بعد از درون آن كيسه پلاستيكي پيراهن مشكياش را درآورد و پوشيد. قفل موتور را باز كرد و با يك نفر ديگر دوتركه سوار شدند... عرق از سرورويش ميريخت به نظر ميآمد از نگاههاي سنگين مردم عصبي است. دو سه نفري او را احاطه كرده بودند كه كسي مراحمش نشود.
در همين موقع به دو زن كه با آرايشهاي غليظ از ميان جمعيت عبور ميكردند، گفت:«حجاب را درست كن!» و مردي كه همراه آن دو زن بود پاسخ داد:«ايشان همسرم است. شما چشمهايت را پاك كن و نگاه نكن!»
يكي از آن سه نفر به سوي مرد رفت، او را هل داد و گفت:«زنت هست كه باشد. مگر همين الان اينها را تنبيه نكرديم، چرا عبرت نميگيريد...»
هوا تاريك شده بود. ترافيك همچنان رانندگان را عصبي ميكرد و مردم يكييكي ميدان را خلوت كردند. پس از 10 دقيقه نه اثري از «گشت ويژه ناصحين« بود و نه خبري از لباس شخصيهاي بيسيم به دست. و مردم چون روزهاي پيش در رفت و آمد بودند...