این روزها اصلا سرحال نیستم . برای نخستین بار متنی برخلاف روالی که برای وبلاگم در نظر دارم می نویسم.
مدام کلماتی از شعرهایی که در گذشته خوانده ام به ذهنم هجوم می آورند :
سنگ ها را بسته اند و
سگ ها را رها کرده اند
....
خانه ام آتش گرفته است
هر کجا آتش را خاموش می کنم
از گوشه ای دیگر زبانه می کشد
و این همسایه های من
با آسودگی خاطر ، از پنجره به تماشا نشسته اند .
...
سرما از تاب من بیش تر شده است
فکر می کنم باید شعر "زمستان " اخوان ثالث را دوباره بخوانم.