مراكز خريد و تجاري شهرهای ژاپن غير از توكيو، تقريبا شبيه به هم هستند بازارهايي سرپوشيده، مدرن و بسيار شيك، بازارهايي كه با قدم زدن در آنها به ياد بازارهاي سنتي و سرپوشيده خودمان در ايران، اصفهان، تبريز و شيراز ميافتادم. با اين تفاوت كه آنها بسيار مدرن و شيكاند.
پوشش فضاي بازارها كه در نوع سنتي و ايراني آن آجر و سقفهاي گنبديشكل و با نورگيريهاي كوچك و متعدد است ، اينجا در شهرهاي هيروشيما و اوزاكا به مجموعهاي از شيشههاي مات و شيري رنگ با قوس يكنواخت تبديل شدهاند. كفپوش خيابانها كه دو سه برابر عرض خيابانهاي بازارهاي سنتي خودمان است، انواع سنگ مرمر سبز و سياه و سفيد با مغازههايي كه در قياس با حجرههاي تنگ و تاريك بازارهاي ايراني، بسيار وسيع به نظر ميرسد.
اين سبك معماري بازارهاي مركزي را در اوزاكا هيروشيما ديدم و دوستان ايرانيام ميگفتند كه در ديگر شهرهاي ژاپن نيز چنين بازارهايي وجود دارد. الهامي از بازارهاي سنتي اسلامي با سبك و سياق مدرن و امروزي.
علاوه بر اين تفاوتها، شلوغي و ازدحام جمعيت در بازارهاي سنتي ايران در اين بازارها كمتر ديده ميشود . نور آفتاب كه هر از چندگاهي از لابهلاي ابرها سر ميكشد، از پشت شيشهمات به درون ميتابد و گردوغبار رقصان در فضاي بازارهاي سنتي ايران را از ميان استوانه نوراني سوراخي در سقف گنبد به نظر روبهبالا ميروند را به نمايش ميگذارند.
هيروشيما براي من تداعيكننده انفجار نخستين بمب اتمي جهان در سال 1945 است. در واقع از سالها پيش ژاپن را با نام هيروشيما و ناكازاكي ميشناختم. در خيابانهاي شهر كه قدم ميزديم مرتب به همراهي ميگفتم: «برويم و محل انفجار بمب اتمي را ببينيم.» و او هر بار در جوابم «خواهيم ديد» را تكرار ميكرد.
نام پارك صلح و سمبل پرنده صلح را نيز از قبل شنيده بودم. تنها دليلي كه من را از توكيو به هيروشيما كشانده بود، همين حس كنجكاوي ديدن محل انفجار بمب، پارك صلح و محل انفجار نخستين بمب اتمي جهان بود.
هرچه شهر را گشتيم، هيچ نشانهاي، از خرابي، انفجار و ساختمانهاي مخروبه نديدم. راهنمايم گفت: "در مركز پارك صلح و در كنار رودخانه ساختماني هست كه به عنوان يكي از نشانههاي آن انفجار به شكل اوليه خود حفظ شده است اين ساختمان تنها ساختمان برجا مانده پس از آن انفجار بود".
تمام بعدازظهر آن روز و ساعاتي از شب را در خيابانها و بازارهاي هيروشيما سركرديم. همه چيز در بهترين شكل خود بنا شده بود. با خود گفتم: «آيا ممكن است خرمشهر خودمان هم در نهايت اين چنين شود."
ژاپنيها، هيروشيما را تا اوايل دهه 60 ميلادي، يعني حدود 20 سال بعد از جنگ و انفجار بمب اتمي، به طور كامل، مدرنتر و مستحكمتر از قبل ساختند. به گونهاي كه اگر كسي جريان انفجار بمب اتمي را نداند، هرگز تصور نميكند كه زماني در اين منطقه، چنان اتفاقاتي روي داده است. الان هم حدود 16 سال از پايان جنگ ايران و عراق گذشته و خرمشر و ديگر شهرهاي ايران...
شام را در يك رستوران ايتاليايي خودريم. مملو از ژاپنيهاي عاشق غذاهاي خارجي به ويژه ايتاليايي. صاحب هتل سنتي كه قرار بود شب را در آنجا بگذرانيم، گفته بود: «حداكثر تا ساعت هشت شب شام را سرو ميكنيم. ضمن اينكه غذاها تماما به سبك ژاپني است.»
به راحتي ميتوانستم تصور كنم كه در مقابلم روي ميز چه چيزهايي گذاشته خواهد شد، انواع ماهيهاي ريز و درشت خام با مقداري سوپ.
بنابراين ترجيح داديم، همچون بسياري از ژاپنيها در طبقه دوم يك رستوران ايتاليايي، «پاستا»ي ايتالياييها را امتحان كنيم.
سرانجام خود را به آخرين كشتياي كه به جزيره خدايان ميرفت، رسانديم. ساعت 10 شب بود. جزيره از دور خودنمايي ميكرد. باران بعدازظهر همچنان ميباريد. در اين فصل از سال جز تعدادي پيرمرد و پيرزن بازنشسته و پا به سن گذاشته، كسي به جزيره نميرود. مسافران كشتي ما دو نفر ايراني بوديم و شش مرد و زن ديگر. به نظر خسته هم بودند. همين كه روي صندليها نشستند، بلافاصله به خواب رفتند و تا رسيدن به بندر تكان نخوردند.
ارتباط ژاپنيها با خارجيها بسيار محدود است. از نظر ژاپنيها، نميتوان روي خارجيها حساب باز كرد.
اگرچه اين پوسته بدبيني در سالهاي اخير تا حد زيادي شكسته شده است . اما همچنان بسيار پررنگ است. براي آنها همه چيز در شرکت و كارشان خلاصه ميشود. بنابراين موفق بودن در شرکت و داشتن كار يعني همه چيز. حتي از خانواده هم مهمتر است. چرا كه با داشتن كار ميتوان خانواده هم داشت. به همين دليل غير از ايام تعطيل كه خيلي هم از آن راضي نيستند، كمتر ميتوان جوانان و ميانسالان را در مراكز تفريحي و جزاير ساكت و آرامي چون «مياجيما» ديد. آن نگاه بدبينانه هم خارجيهاي كمي را به اين جزيره راه داده است.
كشتي هر چه جلوتر ميرفت، جزيره نماي بيشتري پيدا ميكرد. در مقابل ، هيروشيما هم دورتر و دست نيافتنيتر ميشد. هتل درست مقابل اسكله قرار داشت. هتل پنج طبقهاي كه قرار بود به طور كاملا سنتي از ما پذيرايي كند.
در زير باراني كه هنوز ادامه داشت، يكي دو ساعت اطراف جزيره و دهكده را گشتيم. هرچند متر دو سه گوزن در زير درختان و يا در پيادهروها و در پناه ديوارها، در حال نشخوار و چرت زدن بودند. بخاري كه از نفسشان برميآمد، شدت سرما را گواهي ميداد. در قسمت شمالي جزيره، جادهاي ساحلي وجود دارد كه دهكده كوچك و چندين هتل بزرگ و كوچك را به هم وصل ميكند. تنها راه ارتباطي با جزيره همان اسكلهاي است كه يكي دو ساعت پيش از آنجا وارد جزيره شديم. بقيه جزيره پوشيده از جنگل است. يكي دو هتل هم به فاصله دورتر و در عمق جنگل قرار دارد. در انتهاي شمال غري جاده ساحلي نماد و سمبل دروازه جزيره خدايان در ميان آب خودنمايي ميكند. نمادي كه با نورافشاني ظريف نورافكنهاي متعددي در شب، بسيار زيبا، جذاب و طلايي رنگ، مينمايد.
در مقابل اين نماد و در ساحل جزيره چندين ساختمان چوبي كه پايههايشان در آب فرو رفته قرار دارد. اين ساختمانها محل نيايش خدايان و پيروان آنهاست. محلي كه حالا مكاني است امن و آرام براي جذب جهانگرد.
در برگشت به طرف هتل از ميان دهكده عبور كرديم. هنوز يكي دو مغازه كه شيرينيهاي سنتي و ديگر صنايع دستي مردم جزيره را ميفروختند، باز بودند. نماد اصلي جزيره خدايان يك كفگير چوبي است كه در همه مغازههايش آن را به صورت جا كليدي به فروش ميرساندند. پشت آن جا كليدها هم معمولا تصوير چند آهو و تنها ساختمان باقيمانده از آن انفجار اتمي در 1945 ديده مي شود.
در كنار يكي از مغازهها، كفگيري به طول حدود هشت متر جلب توجه ميكند. آن را به طرز زييايي چراغاني كرده بودند. بر يك تابلو به زبان انگليسي و بر يك تابلو به زبان ژاپني تاريخچه ساخت آن را نوشته بودند. حدود چهار سال و دو ماه طول كشيده تا آن را به اين شكل تراشيدهاند. در نيمه اول دهه 70 ميلادي.
سراسر اتاق هتل با «تاتامي» كه همان تشك ژاپني است، پوشيده شده بود. تاتاميهايي كه پيش از اين با ساقه برنج ساخته ميشدند و حالا پلاستيكياند. وسط اتاق يك ميز با پايههاي كوتاه كه يك قوري و چند بسته چاي سبز ژاپني روي آن قرار داشته بود، يك دست لباس كيمونو و در كنارش بالشت و تشك ژاپني به طرز ماهرانهاي رديف شده بودند. با درها و پنجرههاي بزرگي كه ريلي باز ميشدند. در طبقه پنجم هتل، حمام آب گرم قرار داشت. از پشت شيشههاي بخار گرفته آن ، اسكله، دوكشتي پهلو گرفته و تعدادي گوزن ديده ميشدند. از فاصله بسيار دور سوسوي چراغهاي هيروشيما در تاريكي به خوبي ديده ميشد.
فردا صبح به محل انفجار بمب اتمي هيروشيما خواهم رفت.
صاحبان بمب اتمي براي حفظ صلح امضا ميدهند
پيش از اين گفتوگوي مجله گيم با برلوسكوني نخستوزير ايتاليا را ميخواندم. او در اين مصاحبه از علاقه مفرط خود به آمريكاييها و روش زندگي آمريكايي سخن گفته بود و از آن عقيده هم دفاع كرد: «من پس از پايان جنگ جهاني دوم به چشم ديدم كه نيروهاي متفقين چقدر مهربان بودند.» و اين مهرباني سرآغازي شد بر شيفتگي نخستوزير ايتاليا به آمريكاييها.
در هيروشيما چندين مرتبه دليل علاقه ژاپنيها به آمريكا و آمريكاييها را پرسيدم، تقريبا جوابها همه مشابه ويكسان بود. همانند آنچه كه نخستوزير ايتاليا يادآوري كرده بود: «تجربه كار ژاپنيها با آمريكاييها، يك تجربه مثبت بوده است»، «از سال 1945 تا شش سال پس از آن و همچنين كمكهايي كه آنها در تدوين قانون اساسي جديد ژاپن داشتند، همه نشانههايي از وضعيت مثبت همكاري آمريكاييها و ژاپنيهاست.»
يك استاد دانشگاه در دانشگاه هيروشيما نيز با لبخند تلخي نكته ظريفي از آن تجربه مثبت را مطرح ميكند: «آمريكاييها پس از جنگ در خيابانها به ژاپنيها شكلات تعارف ميكردند. اين اقدام آنها از نظر ژاپنيها نشانه يك رفتار دوستانه همراه با مهرباني بود."
وقتي هم از آنها نظرشان را درباره بمب اتمي پرسيدم. باز هم حرفها و نظراتي مشابه و كليشهاي از قبيل اينكه، «ژاپن خودش جنگ را شروع كرد و آن دو بمب اتمي هم تاوان آن جنگافروزي بود» . همان استاد دانشگاه به من گفت: «اگر از مردم بپرسيد چه كسي بمب اتم را بر سر شما انداخت، كمتر كسي ميگويد آمريكا. بيشتر آنها ترجيح ميدهند بگويند، آن بمب خودش افتاد.»
تازه اين در صورتي است كه حاضر باشند آن اتفاق را به ياد بياورند. ژاپنيها ترجيح ميدهند، از آن خاطره به عنوان يك واقعه تاريخي مربوط به گذشته ياد كنند.
قبل از اينكه وارد شهر شويم به دانشگه هيروشيما در دامنه تپههايي در غرب شهر رفتيم. قرار بود با يك استاد دانشگاه كه تاريخ معاصر ايران را تدريس ميكرد، ملاقات كنم.
او درحال نوشتن كتابي است تحت عنوان انقلاب اسلامي ايران و جنگ ايران و عراق . فارسي را نرم و روان صحبت ميكند و بيتكلف، از آن رفتارهاي سرد، رسمي و بيروح و ساختگي ژاپنيها خبري نبود.
ميگفت: «زنم ايراني است». با خودروي تويوتايش محوطه دانشگاه را در زير باراني كه هرچند لحظه قطع ميشد و دوباره از سر ميگرفت، گشتيم و با هم در رستوران دانشگاه غذا خورديم. در اين دانشگاه سه نوع غذا سرو ميشود. غذاهاي حلال، ژاپني و سبزيجات . تعداد دانشجوياني كه از كشورهاي مسلمان در ژاپن درس ميخوانند، روزبهروز در حال افزايش است. در نتيجه گرايش به خوردن غذاهاي حلال و سرو آن در رستورانها نيز بالا رفته است.
به گفته آن استاد دانشگاه، دانشجويان ژاپني در سال اول كه وارد رشته تاريخ و امنيت خليجفارس ميشوند، نسبت به اسلام سوءتفاهم دارند. دليل اين سوءتفاهم اين است كه آنها تمام اطلاعات خود از دنياي اسلام و خاورميانه را به طور مستقيم يا غیرمستقيم از غرب و به ويژه آمريكا ميگيرند. از همين رو وقتي از يك دانشجوي ژاپني در مورد اسلام سوال ميكنيد جواب ميدهد، بله، بله من اسلام را ميشناسم، جهاد، حجاب شديد اسلامي و ترور و بنلادن."
اين استاد دانشگاه یک خاطره را به یاد می آورد:" پس از 11 سپتامبر 2001 تعدادي از دانشجويان بنگلادشي به هيروشيما آمده بودند، ژاپنيها مرتب از آنها سوال ميكردند: آيا شما عضو القاعده هستيد و يا اين كه شما بنلادن را ديدهايد؟ طالبان را چطور؟"
اين سوءتفاهمها و عدم آگاهي نسبت به خاورميانه و اسلام استادان را بر آن ميدارد كه در تمامي سال اول در پي رفع آن سوءتفاهم باشند. پس از اين است كه مباحثي چون دخالت اروپا و آمريكا در خاورميانه، بحث فلسطين و مساله نفت وارد برنامه درسي آنها ميشود.
اين استاد دانشگاه نكات جالب و قابل توجهي از زندگي و نوع تفكر ژاپنيها را برايم توضيح داد:" اين كه ژاپنيها چون مسيحيت را از اروپاييها و آمريكاييها گرفتهاند، و آن را از طريق آنها شناختهاند، بر اين باورند كه عيسي مسيح نیز انگليسي حرف ميزده است."
او همچنين برايم گفت كه كلماتي چون جان، نان، چرند و پرند، پلو، پنج، رنگ خاكي و بالا خانه، كلمات فارسي رايج در زبان ژپنياند، اما ژاپنيها نميدانند اين كلمات از كجا آمدهاند.
از دانشگاه كه بيرون آمديم، يك راست به هيروشيما مركز شهر رفتيم. پارك صلح دقيقا در مركز هيروشيما قرار دارد. شهري كه در طول ساحل گسترش يافته و از شمال به دامنه تپههاي سبز و جنگلي محدود ميشود.
پارك صلح و محوطه كتابخانه و موزه آن در سال 1970 ساخته شده است. فضاي مشجر و سبز با سه سمبل صلح و دوستي. با موزههاي وسيع در دو طبقه. در طبقه همكف و قبل از ورود به ساختمان اصلي موزه، عكسهاي يادگاري رهبران جهان كه براي حفظ صلح، دفتر يادبود موزه را امضا كردهاند، قرارداده شده است.
مسوولان موزه وقتي فهميدند كه من از ايران آمدهام، امضاي دو ايراني را در دفاتر يادبود نشانم دادند، هاشمي رفسنجاني در سفر پيش از انقلاب خود به ژاپن و محسن كديور که يك روز قبل از آمدن من به موزه در فروردين 1383 اين دفتر را امضا كرده بودند. البته امضاها و عكسهاي يادگاري ديگر هم بود. امضا و عكس ساجده همسر صدام حسين ، جيمي كارتر ريسجمهور آمريكا، برژنف رييسجمهور اتحاد جماهير شوروي، ژيسكاردستن رييسجمهور فرانسه، مارگارت تاچر نخستوزير انگليس و ... همه صاحبان و دارندگان بمب اتم، در اينجا عكس گرفته و امضايي دادهاند براي حفظ صلح و جهاني بدون انفجار اتمي.
در طبقه دوم موزه آثار بجا مانده از آن انفجار اتمي قرار دارد. ناخنهاي دستهايي كه يكي دو سال پس از انفجار به شكل عجيبي رشد كردهاند. عكسهايي از تيرآهنها و ميلگردهاي به كار رفته در ساختانها كه شدت گرماي انفجار خميدگي و انحناهاي متعدد و با اشكال متفاوت را در آنها ايجاد كرده، قمقمه آب دانشآموز و يا سربازي كه بر اثر حرارت كاملا سوخته بود. تكههاي لباس دانشآموزان و سربازان و عكسهاي پس از انفجار كه توسط سربازان آمريكايي گرفته شده است.
بمب در ارتفاع 580 متري زمين و درست بر بالاي تنها ساختماني كه پس از انفجار برجا مانده، منفجر شده بود. در لحظه انفجار نزديك به 200 هزار نفر كشته شدند. ساختمان بر جا مانده متعلق به اتاق بازرگاني هيروشيما بود، ساختماني كاملا بتوني با سقفي گنبدي شكل كه شبها مردم براي تماشاي ستارگان در آنج جمع ميشدند. شدت انفجار و گرما و آتشسوزي پس از آن همه چيز را سوزاند. تيرهاي آهن را ذوب كرد و آب رودخانه جاري در شهر را به حد نقطه جوش رساند.
حالا ژاپنيها اين ساختمان بر جا مانده از آن روز را، به عنوان سمبل خرابيهاي ناشي از انفجار اتمي به همان شكل حفظ كردهاند. همه ساله نيز مسابقه طراحي و ساخت پرندههاي صلح كاغذي در مدارس ژاپن برگزار ميشود و در يك مراسم خاص تمام پرندههاي كاغذي صلح دانشآموزان ژاپني را از يك نخ عبور ميدهند و در حياط مشجر و فضاي سبز پارک صلح در يك محفظه شيشهاي نگهداري ميكنند.
سال گذشته يك دانشجوي مست اين پرندههاي صلح رنگارنگ و کاغذی را كه از سال 1973 به اين سو در پارك نگهداري ميشدند، آتش زد و سوزاند. ژاپنيها حالا آنها را دوباره ساختهاند و آويزان كردهاند.
گروههاي مختلف دانشجويي و دانشآموزي هر روز براي اداي احترام به دانشآموزان و جوانان كشته شده در آن انفجار، در كنار اين سمبلها گرد ميآيند، سرود و آواز ميخوانند و دعا ميكنند كه ديگر چنين اتفاقي روي ندهد. گروهي دانشآموز از فرانسه هم در حال نيايش و خواندن سرود بودند.
غمگيني سرود و دعايشان بسياري از رهگذاران را متوجه آنها كرد.
آخرين مرحله ديدار از موزه، گفتوگو با يكي از معدود بازماندگان و شاهدان آن انفجار بود. پيرمردي 74 ساله.
آخرين بازمانده بمب اتمي هيروشيما
دوچرخه سوخته يك بچه سهچهارساله، يك كلاه نظامي كاملاً سوخته و ذوب شده، تصوير سوخته يك دختر دانشآموز و يك زن حدودا 40 ساله با پوستي كاملا سوخته، تنه يك درخت سوخته كه از درون پوك شده بود و فقط پوسته آن باقي مانده بود و سرانجام تصوير شكفتن گلي در ميانه خرابههاي سوخته هيروشيما پس از آن انفجار اتمي در سال 1945 كه نشانه زندگي و اميد مجدد به آباداني هيروشيما بود، آخرين چيزهايي بودند كه در طبقه دوم ساختمان موزه صلح در محل پارك صلح هيروشيما ديدم. آخرين تصويري كه همچنان در ذهنم نقش بسته ، شكفتن گل از لابلاي خرابههاي انفجار اتمي است . تا پيش از آن شايعه شده بود تا 75 سال پس از يك انفجار اتمي، امكان رويش گياه در آن محل وجود ندارد، اما شكفتن آن گل تمامي آن شايعات را باطل كرد و ژاپنيها دوباره هيروشيما را ساختند.
از طبقه دوم يكراست به زيرزمين موزه رفتيم. در سالني كه حدود 40 مترمربع بود، تعدادي صندلي در چند رديف قرار داشتند و به ديوار روبهرو پردهاي آويزان بود، براي نمايش اسلايد و فيلم.
يكي از كاركنان موزه طرز كاركردن با دستگاهي را كه قرار بود تعدادي اسلايد و تصوير را نمايش دهد، به من ياد داد و چراغها را خاموش كرد و رفت.
چند دقيقه بعد، مردي وارد اتاق شد، با پوستي سفيد، موهاي سياه شانه كرده و مرتب و بسيار مؤدب كه خيلي هم آهسته حرف ميزد. او پس از معرفي خودش به روال معمول ژاپنيها مراسم ردوبدل كردن كارت ويزيت را انجام داد.
در آن تاريكي و در زير نور دستگاه نمايش دهنده اسلايد احساس كردم كه آن مرد گوش سمت راست ندارد. اول فكر كردم كه اشتباه ميكنم. او رييس سابق موزه صلح هيروشيما بود و گفت كه يكي از معدود بازماندگان آن انفجار اتمي است.
52 تصوير و طرح ، همه خاطرات او از آن روز و ماهها و سالهاي پس از آن انفجار بود. با هر تصويري كه دستگاه نشان ميداد او توضيحاتي ميداد و خاطرات خود را مرور ميكرد. خاطراتي كه از پنجمين تصوير، ديگر قادر به نوشتن آنها نبودم.
دستم ميلرزيد و پشتم سرد شده بود. هرگز به ذهنم خطور نميكرد كه انفجار يك بمب بتواند چنين عواقبي داشته باشد. شايد خود سازندگانش هم چنين تصوري از آن نداشتند. احساس كردم كه راهنماي ايرانی كه حرفهاي او را برايم ترجمه ميكرد ، حالا ديگر به لكنت زبان افتاده بود. از او پرسيدم چه شده است؟ گفت ديگر نميتوانم آنچه را ميگويد، ترجمه كنم. خيلي سخت و دردناك است.
اما پيرمرد كه حالا فهميده بوديم حدود 70 سال دارد پشت سر هم از يك تصوير به تصوير بعد ميرفت و توضيح ميداد. لبخند سردي در گوشه لبانش خشكيده بود. بعضي وقتها تصويرها را به عقب برميگرداند تا چيزي را يادآوري كرده باشد و آن را به تصوير جديد مرتبط كند.
روز ششم آگوست سال 1945، چهارده ساله بودم. سال دوم راهنمايي و در مدرسهاي به فاصله 1400 متر از محله مركز انفجار در حياط مدرسه با ديگر همكلاسيهايش در حال بازي بود. آن مدرسه 150 شاگرد داشت. هنوز كلاس درس شروع نشده بود. ساعت هشت و 15 دقيقه صبح آنها يك هواپيماي 52B آمريكايي را در آسمان شهر ديدند و پس از آن احساس كردند كه خورشيد دوباره بر بالاي شهر ظاهر شده است.
در ارتفاع 580 متري زمين و درست بر فراز ساختمان اتاق بازرگاني هيروشيما نخستين بمب اتمي دنيا منفجر شد. گرماي اين انفجار در مركز آن به چند ميليون درجه ميرسيد و در محل اتاق بازرگاني به چهار هزار درجه. اين در حالي است كه آهن در 1500 درجه ذوب ميشود. در همان لحظه اول كساني كه در بيرون از ساختمان و اطراف آن قرار داشتند به طور كامل سوختند و به خاكستر تبديل شدند. مردم هيچ تصوري نداشتند جز اينكه خورشيد به بالاي شهر رسيده و در فاصله بسيار نزديك است.