آفتاب روزهای اول زمستان آنقدر گرما ندارد که استخوانهای پیرمردان زندانی را بهاندازه کافی گرم کند. یکی شلوارش را تا زانو بالا کشیده و تند تند، تنها گوشهای از حیاط را که آفتاب به آن میتابد میرود و میآید. دیگری عصازنان و بهزحمت، دست به دیوار یواشیواش خود را به زیر آفتاب میکشد. یکی پیراهنش را درآورده و پشت خود را به آفتاب سپرده است. چندتایی همروی یک نیمکت فلزی نشسته و به کوه روبرو که از دور نمایان است نگاه میکنند. روزها کوتاه شده و آفتاب بهزحمت می تابد. روزی دو ساعت هواخوری هم کمک چندانی برای استفاده از هوای تازه و آفتاب کمفروغ اوایل زمستان نمیکند.
از ۸۵ زندانی سیاسی عقیدتی سالن ۱۲ رجایی شهر، ۱۳ نفر آنها بالای ۶۰ سال سن دارند. این افراد ۱۵ درصد کل زندانیان را شامل میشوند و از ۶۰ تا ۸۶ سال سن دارند. دو نفر آنها عراقی هستند و بقیه ایرانی. از گروههای مختلف سیاسی و عقیدتی تا اتهام جاسوسی در میان آنها دیده میشود. روزنامهنگار و حقوقدان حقوق بشری، سمپات سازمان مجاهدین خلق و عضو جامعه بهاییان ایران بیشترین تعداد آنها را تشکیل میدهند. جالب اینکه هر چه سن این پیرمردان زندانی بالاتر است حکمشان هم بیشتر میشود. تا ۲۰ سال و ابد هم ادامه دارد. برخی از آنها ۱۵ سالی است که در زندان هستند و دیگران سالهای پنجم و ششم زندان خود را پشت سر میگذارند.
{{ کیوان صمیمی}} ۶۶ ساله است. روزنامهنگار و فعال سیاسی- اجتماعی که تجربه زندان زمان شاه را نیز دارد، یعنی پنج سال زندان در اوین و کمیته مشترک. برادرش ساسان یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق عضو تیمی بود که در سال ۵۱ به تعدادی از مستشاران آمریکایی حمله و چندتایی از آنها را ترور کردند. میگوید:” پدرم معاون رئیس شرکت نفت آن زمان -وزارت نفت امروز – و اولین رئیس پتروشیمی کشور بود. اقبال رئیس شرکت نفت در دیداری با شاه از او خواست که به خاطر خدمات پدرم به کشور و صنعت نفت ایران از اعدام ساسان خودداری کند. شاه هم به شرطی که برادرم از کاری که انجام داده انزجار کند، میپذیرد.”
او که زندانی بود، به یاد میآورد، پدر را شب آخر برای دیدار با برادر بردند تا به پذیرش عفو ترغیبش کند. اما برادر نمیپذیرد و همان فردا اعدامش میکنند. کامران، برادر دیگر را هم پس از پیروزی انقلاب اعدام کردند. در زندان بچهها به شوخی به کیوان صمیمی میگویند: خودت را هم در دولت بعد اعدام میکنیم تا دیگر خانواده شما هیچ بدهی به ایران نداشته باشند. و او با آن سبیلهای پهنش میخندد. دیسک کمر دارد، قلبش خوب کار نمیکند و مشکل شدید گوارش اذیتش میکند. پنج ماه دیگر ششمین سال زندانش تمام میشود و بیرون می آید.
{{ریاض الله سبحانی}} از مدیران دانشگاه مجازی جامعه بهاییهای ایران، مهندس راه ساختمان است و ۶۳ سال سن دارد. بهسختی راه میرود. از کنارش که رد میشوی، میترسی مبادا بیفتد. تا همین چند ماه پیش پای راستش شکسته بود و راه رفتنش سخت شده بود. برای اینکه زیر آفتاب برود و خود را گرم کند، یکی دو نفر زیر بغلش را میگرفتند. لاغر است و استخوانی. در مقایسه با سنش خیلی شکستهتر به نظر میرسد. باور نمیکنی ۶۳ ساله باشد. تمام موهای سرش سفید شده و بریدهبریده حرف میزند. نفسش بهسختی بالا میآید.
{{کریم عبدول معروف}} یکی از کردهای عراقی زندانی با ۷۶ سال سن است. زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه را به همراه لهجههای مختلف کردی بهخوبی صحبت میکند. هرروز صبح صورتش را اصلاح و سرحال و با لبخند به همه سلام میکند. خودش میگوید بسیاری از کشورهای جهان را گشته و ازآنجا خاطرات خوبی دارد. ۱۵ سال در زندان است. به اتهام جاسوسی و حکمش حبس ابد است. الآن شش سالی میشود که از زندان ارومیه به رجایی شهر منتقلشده و در ۱۵ سال گذشته هرگز ملاقاتی نداشته است.
{{محمود بادوام}} مسئول دپارتمان فیزیک دانشگاه بهاییان ایران که در اردیبهشت سال آینده چهار سال زندانش تمام میشود، ۶۰ ساله است و در دهه ۶۰ نیز زندان بوده است. آن موقع هم به جرم عضویت در جامعه بهاییان ایران سه سال را در زندان گذراند. در همین رجایی شهر و همین سلولهایی که حالا به آنها اتاق میگویند. همیشه لبخند به لب دارد. هرچند گاهی اوقات میگوید خوب نیستم و دلگیرم. همچنان که همه ما بودیم. به چندنفری زبان انگلیسی یاد میدهد و با قدمهای آهسته از آفتاب زمستان لذت میبرد. با خنده این را میگوید. اضافه میکند: “من هنوز نمیدانم چرا ما باید در زندان باشیم. تنها کاری که میکردم این بود بچههایی که نمیتوانستند به دانشگاه بروند را یکجا گردآورده بودیم و در منازل و محلهایی که اجاره میکردیم، آموزش میدادیم. فکر نمیکنم این کار در هیچ جایی از دنیا جرم باشد.”
{{اصغر قطان}} از زندانیان سازمان مجاهدین خلق ایران است که ۶۳ سال سن دارد. دکترای فیزیک و زلزلهشناسی دارد. چند سالی هم در ابتدای دهه ۶۰ در زندان بوده است. در اوین و همین رجایی شهر که آن روزها به آن گوهردشت میگفتند. شش سال حکم دارد و الآن در سال سوم است. قبل از این در ۳۵۰ اوین بود و حالا چند ماهی است که به رجایی شهر آمده است. هرروز صبح یک قرآن در دست میگیرد، روی صندلی مینشیند و میخواند. تابهحال چند بار برای مداوا به بیمارستان منتقلشده، چند روزی در آنجا بستریشده و بعد دوباره به زندان بازگشته است.
{{جمالالدین خانجانی،}} حکایت جالبی دارد. خودش میگوید” سال ۶۶ در زندان منتظر اعدام بودیم، که آزادمان کردند.” او تنها بازمانده نسل سوم رهبران جامعه بهاییان ایران پس از انقلاب است. تمام اعضای دو دوره رهبری جامعه بهاییان ایران در سال ۶۱ و ۶۲ بازداشت شدند و هرگز خبری از سرانجام آنها نشد. او بازمانده نسل سوم این رهبران است. ۸۱ سال دارد و در سال ۸۶ با شش نفر دیگر از اعضای رهبری این جامعه، دستگیر و هرکدام به ۲۰ سال حبس محکومشدهاند و الآن در سال ششم زندان هستند. سال ۸۸ دو نوه او نیز دستگیر شدند. لوا دربند زنان دو سال زندان بود و فواد دو اتاق آنطرفتر پدربزرگ، دوران چهارساله زندان خود را پشت سر میگذراند. چهار ماه پیش پسرش نیز دستگیر شد و برای مدتی چند نسل یک خانواده در زندان بودند. پدربزرگ، پسر و نوه. تازه از بیمارستان و پس از انجام عمل قلب بازگشته است. سرحال است و به نظر نمیآید آید ۸۱ ساله باشد. در همین زندان بود که همسرش فوت کرد و اجازه نیافت که در مراسم ترحیم او شرکت کند.
{{ ارژنگ داودی}} خودش بهتنهایی یک حزب دارد و برای آینده ایران یک ساختار سیاسی خاص طراحی کرده که برای هر زندانی تازهوارد با حرارت و پرانرژی آن را تعریف میکند. دو سهساعتی طول میکشد و تو باید تنها شنونده باشی تا نظراتش درباره ساختار آینده موردنظر او برای ایران به پایان برسد. ۱۴ سالی می شود که در زندان است و هرچند وقت یکبار برایش پرونده جدیدی ساخته و بر سالهای زندانش افزوده میشود. آخرین حکمی که گرفته اعدام است و فعلاً منتظر پیگیریهای نهایی است. از قبل هم حکم حبس ابد دارد. از اهالی خوزستان است و با لهجه جنوبی خود هرچند وقتی را دریکی از زندانهای کشور گذرانده است. از اوین به رجایی شهر تا بندرعباس و دوباره کرج.
استاد اخلاق و اللهیات جامعه بهایی ایران {{بهروز توکلی}} ۶۳ ساله است. مشهدی است، اما تقریباً همه ایران را زیر پا گذاشته است. خاطرات خوبی هم از خوزستان دارد. او هم یکی از هفت نفر جمع رهبران بهاییان ایران است که حکم ۲۰ سال زندانش را پشت سر میگذارد. او هم در ششمین سال زندان خود است. توکلی ازجمله افرادی است که بیشترین استفاده را از دو ساعت هواخوری روزانه را میبرد. تقریباً یک ساعت پیادهروی و دوندگی دارد. همراه همیشگیاش هم فرهمند ثنایی یکی دیگر از بهاییان گرگان است که دوران حکم ۱۰ سالهاش را میگذراند. زبان عربی به جوانان یاد میدهد و اطلاعات مذهبی و خوبی درباره دیگر ادیان دارد. مدتی است شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرده و هرروز صبح او را میبینی که از ساعت هشت در راهرو نشسته و تا چند ساعت بعد خود را درگیر آن کرده است.
مسنترین زندانی سیاسی عقیدتی ایران {{حسن طفاح}} است. یک ایرانی عراقی ۸۶ ساله که ۱۵ سال می شود در زندان است. حبس ابد دارد. شایعه است که عضو حزب کمونیست عراق است. اما خودش دراینباره چیزی نمیگوید. یکبار به من گفت: “ما همیشه به پدرمان شکایت میکردیم عراق هم شد جا که پدربزرگ ما برای مهاجرت از ایران انتخاب کرد. اگر به روسیه میرفت بهتر نبود؟ و پدر در پاسخ آنها میگفت: بروید خوشحال باشید که پدربزرگتان به عراق آمد، اگر به یکی از کشورهای آفریقایی و یا زنگبار رفته بود چه حالی داشتید؟” و بعد میخندد.
متولد ۱۹۳۰ است. ۱۶ ساله بود که نخستین تجربه زندانش را کسب کرد. خودش میگوید: “آن موقع جوانترین زندانی عراق بودم و حالا هم پیرترین زندانی ایران “. متولد بصره است. حقوق خوانده و تنها کسی را که در ایران دارد همسرش است که فارسی را نمیتواند صحبت کند. نخستین باری که به ایران آمد روز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. میگوید از مرز آبادان وارد شدیم و از آنجا با قطار به تهران آمدیم. با یک نفر دیگر که فارسی صحبت میکرد اما او در آن موقع فقط میدانست که پدربزرگش ایرانی بود ه و این نخستین باری بود که به ایران میآمد.
عصابهدست با کمری خمیده و بدنی نحیف به آهستگی راه میرود. میگوید میترسم ناخودآگاه بیافتم برای همین همیشه یک دستم به دیوار است و یک دستم به عصا. با خنده اضافه میکند: «سختترین دوران زندگی بین ۶۰ تا ۷۰ سالگی است. اگر این دوران را بهسلامت پشت سر بگذاری دیگر مشکلی نسبت و عمر طولانی خواهی داشت.»
{{کامران مرتضایی}} ۶۲ ساله از نخستین بنیانگذاران دانشگاه جامعه بهاییان ایران است. از سال ۶۷ تا زمان دستگیریاش در سه سال پیش یکی از مدیران این دانشگاه بوده است. دانشگاهی که تابهحال بیش از چهار هزار دانشجو تربیتکرده و یکی از موفقیتهایش هم این است که توانسته شرایطی را فراهم کند تا برخی از بهترین دانشجویانش در دانشگاههای کشورهایی چون کانادا، استرالیا و اسپانیا ادامه تحصیل بدهند. حکم پنجساله دارد. زمانی بهترین شطرنجباز دانشگاه آریامهر بوده که حالا به آن شریف میگویند. خودش این را میگوید. الآن هم قهرمان شطرنج است و کسی نمیتواند در این رشته با او دربیفتد. زبان انگلیسی به زندانیان دیگر تدریس میکند و بهسختی به دنبال یادگیری فرانسه است. روزی یک ساعت هم در آفتاب کمیاب این روزها قدم میزند و پیادهروی میکند.
{{فواد مقدم}} به نظر من یکی از بهترین پزشکهایی است که تابهحال دیدهام. بسیار مسئول و حساس است و در هر ساعت شبانهروز که به سراغش بروی حتی اگر خواب هم باشد تا آنجایی که بتواند به تو کمک میکند. حوصله خوبی دارد و همیشه هم سرحال است. ۶۳ ساله و مسئول دانشگاه جامعه بهاییان در اصفهان است. سه سالی در دوران جنگ در بیمارستانهای خط مقدم در جبهه بوده است. یکبار یکی از دوستانش به او میگفت بیا دراینباره یکچیزی بنویس که با تو چه میکنند. با خنده گفت:” من تنها که نبودم. آن موقع برای کشور لازم بود.”هرروز شلوارش را تا زانو بالا میزند، گاهی هم، اگر هوا سرد نباشد پیراهنش را درمیآورد و پشت به آفتاب میدهد. برای گرفتن ویتامین دی که در اتاقهای کوچک آفتاب ندیده زندان و رژیم غذایی زندانیها، پیدا نمیشود. تا به حالا چند باری در بیمارستان خوابیده و هر بار که برگشته چند سانتیمتری از رودههایش کوه کوتاهتر شده است. وضع جسمانی خوبی ندارد.
{{ماشاءالله حائری}} از زندانیهای سازمان مجاهدین خلق است. سالهای دهه ۶۰ با همسرش باهم در زندان بودند و دخترشان، نگار، در همان زندان به دنیا آمد. سال ۸۸ دوباره دستگیر شد. اما دختر در سال ۹۰ و الآن در قرچک ورامین است و پدر در رجایی شهر. خودش میگوید از نوادگان آیتالله حائری بنیانگذار حوزه علمیه قم است. کمتر او را در هواخوری میبینی، بیشتر خواب است یا در حال سیگار کشیدن و سرفه کردن. ۶۵ سال دارد و باید ۱۷ سال محکومیت خود را به پایان برساند که تا آن موقع زمان زیادی مانده است. تازهسال پنجم را پشت سر میگذارد. مشکل تنفسی و قلبی دارد و یکی دو بار هم در بیمارستان بستریشده است.
{{محمد سیف زاد}}ه هنوز هواخوری باز نشده از چند دقیقه قبل پشت در منتظر میماند و تا آخرین لحظه در هواخوری میماند. قدم میزند، مینشیند، مشاوره حقوقی میدهد و سخنرانی میکند. شلوارش را تا زانو بالا میزند و حداکثر استفاده را از نور خورشید را میبرد. حقوقدان ۶۵ ساله متولد قم و از اعضای کانون مدافعان حقوق بشر است. بعضی روزها شعرها و غزلیاتی را که سروده بازنویسی میکند و گاهی هم جلوی من را میگیرد و آنها را برایم میخواند. با حرارت و پرانرژی. در همهشان هم از شیخ و شاه گله میکند. بیماری گوارشی، قلب و بینایی دارد. هرروز برای آزمایش به بهداری میبرندش و تا دلتان بخواهد قرص و دارو میخورد.
هوا که سرد میشود تنها آدمهایی که در حیاط یخزده و سرد زندان میبینی همین پیرمردان هستند. جوانها همه در گوشهای کزکردهاند و یا خواب هستند. هنوز دود از کنده بلند میشود.
+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.
افزودن