۱۱ سپتامبر؛ شورش حاشیه علیه متن ، گفت‌وگو با موسی غنی نژاد

{{روزنامه سرمایه ۲۰ شهریور۸۵

بهمن احمدی امویی}}

{{پس از ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ جهان آن‌چنان مسیری در پیش گرفت که تحلیلگران تاریخ معاصر، دنیا را به قبل و بعد از ۱۱سپتامبر تقسیم کرده‌اند. این اتفاق آن‌چنان عظیم و گسترده بود که رخداد مهم سقوط روسیه شوروی و بلوک شرق و پایان جنگ سرد را که حدود ۱۰سال قبل از آن روی داده بود، تحت تأثیر قرار داد.

هرکس دلیلی برای این حوادث و رویکرد جدید دنیا و جهان صنعتی نسبت به جهان سوم ارائه کرده است. برخی آن را ناشی از برنامه‌ریزی غرب برای حضور گسترده نظامی اقتصادی در خاورمیانه و کنترل چاه‌های نفت تحلیل کرده‌اند و عده‌ای از زاویه‌ای کلان‌تر به موضوع نگاه می‌کنند. آنها تمام جهان سوم را حاشیه دنیای صنعتی امروز می‌دانند که برخی از شهروندان آن، ریشه و علت اصلی محرومیت اقتصادی و سیاسی خود را در سیطره جهان غرب ارزیابی می‌کنند و بنابراین حاشیه‌ جهان سومی بر متن سرمایه ‌داری غرب یورش برده است.

در این باره با دکتر موسی‌غنی‌نژاد، اقتصاددان و یکی از صاحب‌نظران این دیدگاه، گفت وگو کرده ام}} :

{{پرسش نخست را این‌طور مطرح می‌کنم که عملیات ۱۱سپتامبر چرا به‌وجود آمد و نشانه چه چیزی بود؟}}

هرناندو دوسوتو، اقتصاددان پرویی در این‌باره تحلیل و نظریه قابل توجهی دارد. او در مقاله‌ای به این موضوع پرداخته که چرا جنبش‌هایی چون ۱۱سپتامبر به‌وجود می‌آید. در واقع ۱۱سپتامبر، نماد و نمونه‌ بارزی از جنبش‌هایی است که هدف‌گیری آن، سرمایه‌داری آمریکایی بود. این هدف‌گیری هم به سمت نماد سرمایه‌داری پیشرفته آمریکایی، یعنی همان برج‌های دوقلوی تجارت جهانی بود.

وی بر این باور است که یکی از اشتباهات بزرگ آمریکایی‌ها و غرب این است که شکست کمونیسم را مترادف با پیروزی سرمایه‌داری تلقی کردند. در حالی‌که واقعیت این نیست. کمونیسم شکست خورد، اما سرمایه‌داری با تمامی ویژگی‌هایش در همه‌جای دنیا پیروز نشده است.

بنابراین، دنیای امروز با یک خلأ ایدئولوژیک روبه‌رو شده است و این خلأ را نهضت‌های رادیکال جهان سوم با ایدئولوژی‌های جهان سومی پر می‌کنند. به عقیده دوسوتو، این ایدئولوژی‌ها، نظرات و ایدئولوژی‌های حاشیه‌نشینان هستند.

اگر دقت شود، شباهت‌های زیادی میان آرمان‌ها و خواسته‌های القاعده و نهضت‌های مارکسیستی- مائوئیستی راه درخشان پرو، دیده می‌شود. هر دو، ضد سرمایه‌داری هستند و هر دو، پرچمدار نوعی نهضت حاشیه‌نشینی هستند. منظور از حاشیه‌نشینان هم کسانی هستند که در متن پیشرفت‌ها و توسعه اقتصادی دنیای امروز قرار ندارند.

او بر این عقیده است که از شش میلیارد نفر جمعیت جهان فقط حدود یک میلیارد نفر آنها در متن و زندگی سرمایه‌داری قرار دارند و از مواهب آن سود می‌برند. اما پنج میلیارد نفر دیگر در حاشیه این زندگی هستند و در متن روابط سرمایه‌داری واردنشده‌اند و یا نگذاشته‌اند که وارد شوند. دوسوتو در توضیح این بحث معتقد است، قواعد بازی جهانی باید همان قواعد اقتصاد بازار سرمایه‌داری باشد. یعنی هر کس بخواهد، باید بتواند وارد این بازی شود و در آن نقش داشته باشد. فقط نباید قواعد آن را بر هم زند. هر کس هم به دنبال تغییر این قواعد بازی باشد، دشمن تلقی می‌شود.

دوسوتو، نقدی بر این بازی داشته و تأکید دارد باید شرایط این بازی و رعایت قواعد آن را برای همه الزامی کرد.

{{یعنی همه در یک شرایط مساوی برای عمل کردن در اقتصاد بازار قرار بگیرند؟}}

نظر دوسوتو بیشتر به نهادهای حقوق مالکیت مربوط می‌شود و خودش هم به تفصیل آن را توضیح می‌دهد. خود وی یکی از طرفداران بزرگ سرمایه‌داری و اقتصاد بازار است. اما بر این باور است که بخش عمده‌ای از جهان سومی‌ها در حاشیه جهان سرمایه‌داری قرار دارند و حقوق مالکیت آنها به رسمیت شناخته نشده است و خودشان را با این نظام جهانی بیگانه می‌دانند.

{{بنابراین، نفوذ ایدئولوژی‌های ضد سرمایه‌داری در میان اینها بارز است.}}

بخش عمده‌ای از جمعیت جهان سوم در یک روابط اقتصادی فاسدی قرار دارند که حقوق مالکیت آنها به رسمیت شناخته نمی‌شود. حاشیه‌نشین‌های شهرهای بزرگ در کشورهای جهان سوم از آمریکای لاتین تا آفریقا و آسیا و بخش‌هایی از اروپا، به رسمیت نشناخته شده‌اند.

بخش بزرگی از فعالیت‌های اقتصادی این کشورها در اقتصاد غیررسمی انجام می‌شود. حقوق مالکیت افرادی هم که در این اقتصاد غیررسمی فعالند، به رسمیت شناخته نمی‌شوند و این برای آنها تبعات اقتصادی بسیار وحشتناکی دارد.

این حاشیه‌نشینان، صاحب دارایی‌های اقتصادی و تولیدی هستند، اما برای آن سند ندارند و یا این‌که آن مالکیت از نظر دولت به رسمیت شناخته نمی‌شود. در همین ایران خودمان، خیلی از کشاورزان روی زمین‌های خود فعالند. اما سند مالکیت آن زمین‌ها به نام آنها نیست، عملاً زمین در اختیار آنها است، اما سند اسمی و قانونی به نام آنها صادر نشده است و در نتیجه، امکان گرفتن وام از بانک را ندارند. در این حالت، مجبور به پیش فروش محصولات خود می‌شوند و ضرر بسیار هم می‌کنند و یا این‌که به سراغ راه‌های دیگر تأمین مالی می‌روند که پرداخت بهره‌های بالایی را بر آنها تحمیل می‌کند. بنابراین، بخش مهمی از ارزش افزوده‌ای که آنها تولید می‌کنند به جایی می‌رود که نباید برود. اینان، نمونه‌ بارز حاشیه‌نشینان هستند. یا شهرک‌های حاشیه‌ و اطراف تهران و دیگر شهرهای بزرگ ایران را اگر ملاحظه کنید، می‌بینید، بسیاری از افرادی که در این مناطق زندگی می‌کنند، کسانی هستند که فعالیت اقتصادی مثبت انجام می‌دهند، ولی خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، فاقد مجوزهای قانونی لازم برای داشتن سند معتبر است، بنگاه تولیدی که در آن فعال هستند، فاقد رسمیت قانونی است، بانک‌ها آنها را به رسمیت نمی‌شناسند، نظام پولی و مالی آنها را قبول ندارد؛ سهام شرکت‌ها و بنگاه‌هایشان را نمی‌توانند عرضه و یا تقسیم کنند.

{{در این شرایط، این افراد احساس می‌کنند که تحت فشار هستند. زیاد کار می‌کنند اما عایدی لازم را ندارند و استفاده اقتصادی متناسب از دارایی‌های خود نمی‌توانند، داشته باشند. در واقع، اینها حاشیه‌نشین هستند.}}

کاردوسو می‌گوید که این حاشیه‌نشین‌ها در نظام سرمایه‌داری جهانی جایی ندارند. اینها از وضعیت خود ناراضی‌اند و بالقوه دشمنان سرمایه‌داری هستند. در حالی‌که اگر اصلاحاتی در نهادها صورت بگیرد و این‌گروه بتوانند وارد بطن و متن جامعه شوند، هم ثروت جامعه افزایش می‌یابد و هم‌ این‌که از حالت رادیکال و دشمنی خارج می‌شوند و جزیی از نظام می‌شوند.

کاردوسو وی پیشنهاد می‌کند که نهادهای حقوقی اصلاح شوند و به رسمیت شناختن حقوق مالکیت مردم را به عنوان بخشی از راه‌حل، ضروری می‌داند.

کاردوسو برای تشریح نظریه و پیشنهاد خود، به چگونگی پیشرفت و صنعتی شدن کشورهای پیشرفته و غربی اشاره می‌کند. در ۲۰۰سال اخیر و از اوایل قرن ۱۹به این‌سو، این کشورها همواره، بحث حاشیه‌نشینی را در داخل خود داشته‌اند. اما نظام حقوقی آنها متناسب با فعالیت‌های اقتصادی متحول شده و در نتیجه، حاشیه‌نشینان وارد متن شدند. در نمونه‌ای دیگر، می‌توان به ژاپن اشاره کرد که پس از جنگ جهانی دوم دچار یک تحول عظیم نیروی انسانی و مهاجرت گسترده آنها شده بود. آمریکایی‌ها پس از اشغال ژاپن، هوشمندی بسیار مهمی از خود نشان دادند که براساس آن تمام حاشیه‌نشینان را به رسمیت شناختند. اینها وارد متن شدند و برای همیشه دعوای حاشیه‌نشینان با متن در ژاپن از بین رفت. وی رشد عظیم اقتصادی ژاپن را مرهون وارد متن شدن بخش عظیم جمعیت که حاشیه‌نشین بودند، می‌داند. در این وضعیت، نظام اقتصادی ژاپن با حداقل چالش‌ از سوی حاشیه‌نشین‌ها روبه‌رو شد و رشد اقتصادی بالایی نیز به دست آورد.

{{اما اغلب حکومت‌های جهان سوم یادگار دوران استعمار و یا حکومت مستقر قدیمی است.}}

بروکراسی حکومت‌های به یادگار مانده از استعمار یک بروکراسی سوداگرانه مرکانتلیستی است و با نظام بازار، همخوانی ندارد. یک بخش خصوصی دارند که وابسته به دولت هستند و یا برای دولت کار می‌کنند، اما نام بخش خصوصی را برای خود گذاشته‌اند. چون نفع اینها در وجود و گسترش وضعیت مرکانتالیستی و انحصاری است، مانع گسترش بازار به معنای واقعی کلمه می‌شوند. در حالی‌که بخش خصوصی واقعی، همان حاشیه‌نشینان هستند ولی آنها به این حاشیه‌نشین‌ها اجازه نمی‌دهند وارد متن شوند. دولت‌ها هم در این کشورها با این مرکانتیلیست‌ها منافع مشترک دارند. در نتیجه، حاشیه‌نشین‌ها وجود دارند اما نمی‌توانند رشد کنند و احساس غیرخودی بودن را دارند. بنابراین،‌ در اینجا تضادی به‌وجود می‌آید و اکثریت حاشیه‌نشین ضد نظام موجود وارد عمل می‌شوند.

این تنش نیز مانع توسعه و رشد اقتصادی می‌شود. بعضی از این کشورها نیز دارای یک نظام حکومتی سنتی به ارث رسیده از گذشته خود هستند. در این حالت نیز ساختارهای این نظام‌ها با سیستم‌های جدید همخوانی ندارد و باز هم آنها را در حاشیه نگاه می‌دارند و نمی‌گذارند طبقه متوسط و فعالان اصلی اقتصادی، وارد متن شوند.

به عقیده کاردوسو، راه چاره در این است که این سدها و موانع از مسیر حاشیه‌نشینان برداشته شود. تا آنها هم بتوانند وارد متن شوند. البته این حرف در مقام سخن آسان است، اما اجرای آن بسیار دشوار است. هر جامعه‌ای، شرایط و پیچیدگی‌های خاص خود را دارد. ضمن این‌که عده‌ای در این نظام‌ها و ساختارها، مانع هرگونه اصلاح وضع موجود هستند. چراکه منافع خودشان را در خطر می‌بینند.

کاردوسو به آمریکایی‌ها توصیه می‌کند برای این‌که دنیا وارد بازی سیاسی و اقتصادی مورد نظر شما شود باید همه را به یکسان وارد این بازی کنید و این انحصار‌ها را از بین ببرید و از حکومت‌های فاسد کشورهای جهان سوم حمایت نکنید و آنها را وادار کنید تا تن به اصلاحات بدهند.

خود او، در تشریح اصلاحات مطلوبش، می‌گوید، رفورم و تغییرات نباید به شکل اصلاحاتی باشد که به کندی انجام شود در کشورهایی چون ایران، اصلاحات ارضی اجرا شد و در آمریکایی لاتین و دیگر کشورها به‌گونه‌‌های دیگر یا مشابه، تدابیری به اجرا گذاشته شد. اما این اصلاحات جواب نمی‌دهد، چرا که هدف این‌گونه اصلاحات حفظ وضع موجود بود، در حالی‌که باید وضع موجود به نفع حاشیه‌نشینان اصلاح شود و نظام مالکیتی به نفع آنها تغییر یابد. این هم کار ساده‌ای نیست و نیازمند مطالعات میدانی و مطرح کردن طرح‌های اصلاحی در نظام مترقی است تا وضعیت انحصار مرکانتیلیستی و اقتصاد دولتی قوی و بخش خصوصی دولتمدار، عوض شود.

{{آقای دکتر، شما سرمنشأ ایجاد واقعه ۱۱سپتامبر را با واکنش حاشیه‌نشین‌های جامعه جهانی مرتبط کردید و آن را نماد اعتراض این جمعیت دانستید. اما اینجا یک پرسش مطرح می‌شود، کسانی‌که این اقدام را انجام دادند، رهبری کردند و برنامه‌ریزی آن را به‌عهده داشتند، در کشورهایی زندگی می‌کردند که از درآمد نفتی بسیار بالایی برخوردار بودند، تحصیلاتشان را در کشورهای اروپایی و آمریکایی به پایان رسانده بودند و در همان دنیای صنعتی هم زندگی می‌کردند. ارتباطات مالی بسیار گسترده‌ای هم با بسیاری از سران این جامعه صنعتی داشته‌اند. نمونه آن نیز مناسبات خانواده بن‌لادن با خانواده بوش پدر و پسر در آمریکاست. چرا چنین کسانی پرچمدار این اعتراض شده‌اند؟}}

این نکته، کاملاً طبیعی است. در نهضت‌های مارکسیستی می‌بینید که سران و رهبران آنها هرگز از حاشیه‌نشین‌ها نبوده‌اند. رهبر راه درخشان پرو هم یک استاد دانشگاه مرفه تحصیلکرده آمریکا و اروپاست. در ویتنام هوشی مینه هم این‌گونه بود یا در چین چوئن‌لای نیز از یک خانواده و طبقه مرفه برخاسته بود.

این طبیعی است که رهبران و ایدئولوگ‌های این جنبش‌ها از حاشیه‌نشین‌ها نباشند. واقعیت است که بن‌لادن در غرب تحصیل کرده در آنجا زندگی کرده، یک شرکت ساختمانی بزرگ و اموال بسیاری داشته است. اما باید توجه داشت که بدنه اجتماعی این تفکرها چه کسانی هستند. این مهم است و نه این‌که چرا رهبران آنها از حاشینه‌نشین‌ها نیستند. باید دید اینها چه کسانی را جذب و به دور پرچم خود جمع می‌کنند. بن‌لادن هم در کشورهای عربی طرفداران خیلی زیادی داشته و دارد. در عربستان، عراق، یمن و کشورهای دیگر.

بدنه سازمانی این جنبش‌ها از همین حاشیه‌نشین‌ها هستند. گروه‌های مارکسیستی سال‌های نه چندان دور گذشته نیز این‌چنین بودند.

ما باید در تحلیل به دو نکته توجه کنیم. نخست این‌که نباید به‌وجود آمدن کسانی چون بن‌لادن را بازگشت به سنت و اسلام اولیه تعبیر کنیم.

آنچه که در ایدئولوژی بن‌لادن وجود ندارد، بازگشت به سنت است. بن‌لادن، به شدت آدم مدرنی است که به روش‌های مدرن، کارهای خود را انجام می‌دهد و جامعه صنعتی را هم به خوبی می‌شناسد.

بن‌لادن اگر توانست آن دو برج تجارت جهانی را در مرکز اقتصادی آمریکا به عنوان نماد سرمایه‌داری جهانی، هدف قرار دهد به این دلیل بود که تکنولوژی بسیار پیشرفته اطلاعاتی و فنی متناسب با دنیای امروز غرب را در اختیار داشت.

بدون محاسبات دقیق و پیشرفته، یک روستایی بادیه‌نشین عربستانی و یا یک روستایی افغانی، قادر به انجام چنین کار سترگی نیست. این کار را فقط یک آدم مدرن می‌توانست انجام دهد. پس این تصور که کسانی که این کارها را انجام می‌دهند، سنت‌گرا هستند، تفکر نادرستی است. خیر! کسانی افراد مدرنی هستند، اما حرکت آنها ناشی از یک بیماری آسیب‌شناسی مدرنیته است.

اگرچه گفته می‌شود در ایدئولوژی این افراد نوعی از سنت وجود دارد، اما واقعیت این است که سنت‌گرایی که در ذهن ما است، در ذهن آنان نیست. این اقدامات معلول نوعی از مدرنیته بیمارگونه است.

نکته دوم و با اهمیت درباره چنین جنبش‌ها و حرکاتی، شرایط خاص ایجاد آنها است. مثلاً در مورد بن‌لادن و القاعده، اگرچه منشاء اصلی شکل‌گیری آنها مدیون کمک غرب و به ویژه آمریکا بوده است و برای مقابله با کمونیست تقویت شدند و گسترش یافتند؛ اما آنچه در عمل اتفاق افتاد این بود که یک گرایش افراطی را در مقابل یک گرایش افراطی دیگر تأسیس کردند. میدان عمل در افغانستان متمرکز بود، اما نیرویی که جذب آنها می‌شد از همه کشورهای عربی به ویژه عربستان بود.

اشتباه آمریکا این بود که به جای این‌که داستان افراطی‌گری و مخالفت با سرمایه‌داری و جهان صنعتی که کمونیزم هم یکی از آنها بود را استراتژیک ببینند، تاکتیکی دید.

در واقع، دشمنی درست کردند که از روسیه شوروی بدتر بود. با وجود این‌که کمونیزم و روسیه بمب اتم در اختیار داشت، اما از چنان عقل و شعوری برخوردار بودند که از تسهیلات هسته‌ای خود استفاده نکنند؛ برج‌های تجارت جهانی را شوروی‌ها بهتر و راحت‌تر از بن‌لادن می‌توانستند بزنند، ولی آنها نزدند در حالی که القاعده تهاجم خود به برج‌ها را انجام داد. اشتباه ریشه‌ای آمریکا در ناتوانی از درک این واقعیت بود و گیجی‌‌ای که دارند نیز از همان اشتباه نشأت می‌گیرد.

البته برخی سران و تئوری‌پردازان آمریکا، علائمی از خود نشان می‌دهند که گویا می‌خواهند آن اشتباه استراتژیک خود را جبران کنند؛ اما حل موضوع به این سادگی‌ها نیست و پیچیدگی خاص خود را دارد.

غیر از تقویت القاعده که دست ساخته خود آمریکایی‌ها است، اشتباه دیگر غربی‌ها این بود که بیش از اندازه از اسرائیل دفاع کردند. آنها با پشتیبانی صددرصد و خالصانه از اسرائیل منافع آمریکا را به منافع این کشور گره زدند و هنوز هم گرفتار این رفتارهای نادرست خود هستند.

در واقع آنها هم یک اشتباه استراتژیک در به‌وجود آوردن القاعده داشتند و هم یک اشتباه تاریخی در حمایت گسترده و همه جانبه از اسرائیل.

مشکل یهودی‌ها که منجر به تشکیل دولت یهود در ۱۹۴۵ شد، بیشتر ناشی از مسائلی بود که اروپایی‌ها برای آنها به‌وجود آورده بودند و آمریکایی‌ها در برنامه یهودی‌ ستیزی نقشی نداشتند. اما این کلاه بر سر آمریکایی‌ها رفت که تاوان اشتباه و جنایت‌های اروپایی‌ها درباره یهودیان را آمریکایی‌ها پس بدهند.

حل کردن این چالش هم به این راحتی‌ها نیست.چون پشت سر آن یک سابقه تاریخی نهفته است و گره‌هایی در آن وجود دارد که منافع طبقه سیاسی حاکم آمریکا را دچار چالش کرده است.

{{آمریکایی‌ها فشارهایی به اسرائیل برای عقب‌نشینی از سرزمین‌های اشغالی و همچنین پذیرش شرایط جامعه جهانی از خود نشان داده‌اند و از سوی دیگر به طرف نیروهای فلسطینی و کمک کردن به آنها متمایل شده‌اند و همچنین فشارهایی بر حکومت‌های خاورمیانه برای پذیرش اصلاحات داشته‌اند. آیا این‌گونه اقدامات را می‌توان تلاشی برای جبران اشتباهات استراتژیک و تاریخی آنان دانست؟}}

بله. همین‌طور است. آنها در حال برگرداندن حاشیه به متن هستند که راه حل نهایی و استراتژیک است. تا وقتی این اتفاق نیفتد، اگرچه ممکن است، کسانی چون بن‌لادن را شکست بدهند و از بین ببرند، اما افراد جدیدی به جای او ظهور خواهند کرد. کما این‌که در عراق این‌طور شده است. تا وقتی بحث و مشکل حاشیه و احساس دوگانگی، بیگانگی و کنار بودن و طرد در میان توده‌های عرب، توده‌های فقیر خاورمیانه و جهان سوم وجود داشته باشد، این وضع ادامه خواهد داشت.

{{چین هم این خطر را سال‌ها پیش احساس کرد، بنابراین شروع کرد به بازگرداندن حاشیه‌نشین‌ها به متن.}}

پس از انقلاب چین و در دهه ۶۰ میلادی مائو این خطر را احساس کرد که یک عده تکنوکرات و بروکرات حزبی مرفع در متن قرار دارند و حاشیه‌نشین‌هایی که انقلاب از میان آنها به‌وجود آمده را به حاشیه رانده‌اند. بنابراین با انقلاب فرهنگی شرایط را برای بازگشتن حاشیه‌نشین‌ها به متن فراهم کرد. شبیه همین کاری که الان در ایران شروع شده است. اگرچه مقایسه دقیقی نیست اما قرابت‌هایی وجود دارد.

در چین پس از انقلاب فرهنگی همه بروکرات‌ها و تکنوکرات‌های با سابقه حزبی را تصفیه کردند. حتی دنگ‌شیاپنگ را هم کنار گذاشتند.

مانو با این تصور که مشکل، صرفاً، یک مشکل ایدئولوژیک است، به مسائل اقتصادی، حداقل توجه را داشت. با کنار گذاشتن تکنوکرات‌های حزبی، جوانان را بر سر کار آوردند و انقلاب فرهنگی گسترده چین را آغاز کردند. مهمترین نتیجه‌ای که این اقدام با خود به همراه داشت، ازدیاد و تعمیق فقر عمومی بود. گفته می‌شود که میلیون‌ها نفر در این دوره از فقر جان سپردند. پس از این اتفاق مائو کم‌کم پایگاه توده‌ای خود را از دست داد و در داخل حزب هم موقعیت وی تضعیف شد و بسیاری از افراد مؤثر درون حزب به این نتیجه رسیدند که راه پیموده شده، کاملاً، اشتباه بوده و باید همه‌چیز اصلاح شود. در نتیجه کاهش پایگاه توده‌ای مائو و از دست دادن موقعیتش در حزب، او را به‌راحتی کنار گذاشتند و دوباره تکنوکرات‌ها و بروکرات های حزبی به قدرت رسیدند و دنگ‌شیاپنگ را به رهبری برگزیدند.

البته، تکنوکرات‌ها و بروکرات‌ها نیز به وخامت اوضاع و به اشتباهات خود پی بردند.

{{آنها گفتند کمونیسم برای این است که وضعیت مردم فقیر را بهبود بدهد}}.

اگر این کار را انجام ندهد، محکوم به شکست و نابودی است. راهی که تکنوکرات‌ها و بروکرات‌ها برگزیدند انجام اصلاحات گسترده اقتصادی و باز کردن اقتصاد بود. آنها سرمایه‌گذاری خارجی را تشویق و مناطق آزاد متعددی نیز در کشور ایجاد کردند و نهایتاً، از طریق ادغام اقتصاد چین با اقتصاد جهانی و آوردن حاشیه‌ها به متن، توانستند بر این چالش‌ مهم فائق شوند.

در حال حاضر، بهبود وضع اقتصادی آنها به‌خوبی قابل مشاهده است. این بهبود موجب افزایش اعتماد مردم به دولت شد. از ۱۹۷۹ و زمان شروع اصلاحات توسط دینگ‌شیائوپینگ، تاکنون، درآمد سرانه چینی‌ها سه برابر شده است و میزان فقر مطلق به صورت بسیار چشمگیری، پایین آمده است. چینی‌ها، هنوز هم می‌گویند ما به روش‌ها تعصب خاصی نداریم و از هر کاری که بدانیم می‌تواند زندگی مردم را بهبود بخشد و رفاه آنها را بالا ببرد استفاده می‌کنیم. هدف حزب کمونیست بهبود سطح زندگی است. حالا این روش‌ها سرمایه‌داری و یا غیر از آن باشد که به نظر برسد منافاتی با خواسته‌های حزب دارد، چندان تفاوت نمی‌کند. مهم، افزایش سطح رفاه اقتصادی است.

{{ویژگی‌های مهم این حاشیه‌ای که شما واکنش آنان را در تهاجم ۱۱ سپتامبر متبلور می‌دانید، چیست؟ منظورم مشخصه‌های اقتصادی- سیاسی و زیربنای فکری آنهاست؟}}

همه نوع عضو و هوادار با ایدئولوژی‌های متفاوت در میان آنهاست و بخشی در خاورمیانه، تعدادی در اروپا و برخی نیز در آفریقا و آمریکای لاتین، پراکنده هستند.

اینها، در حقیقت، واکنش سلبی از خود نشان می‌دهند. بن‌لادن و دیگران، هیچ پروژه‌ای برای شما مطرح نمی‌کنند. یکسری حرف‌های آرمانی که بیشتر ناشی از ضدیت با جهان سرمایه‌داری است مطرح می‌کنند. آنها چیزی نمی‌توانند ارائه بکنند، چون چیزی ندارند که عرضه کنند. فعلاً در مرحله مبارزه و نفی هستند تا اثبات خود. اما حرفشان برای توده‌ها و حاشیه‌نشین‌ها جذابیت دارد. در واقع واکنش آنها و کار انقلابی آنهاست که جذابیت دارد. می‌خواهند اثبات کنند، که ما در حاشیه نیستیم و می‌توانیم قدرت بزرگی چون آمریکا را به چالش بکشیم. این، همان چیزی است که برای عرب‌ها و حتی حاشیه‌نشین‌های فرانسه و انگلیس هم جذابیت ایجاد می‌کند.

آنها می‌خواهند بگویند ما هم هستیم و ما هم انسان‌هایی چون دیگران هستیم. اما به صورت کاملاً مخرب و افراطی و رادیکال در پی اثبات خودشان هستند.

راه حل مسأله این است که شرایطی فراهم شود تا آنها به‌طور مثبت خود را اثبات کنند.

دوسوتو هم همین اعتقاد را دارد. او می‌گوید باید پایه‌های فکری و ایدئولوژیک اینها را هدف قرار داد و نابود کرد، نه این‌که صرفاً با برخوردهای اطلاعاتی و نظامی با آنها برخورد کنید. زیرا باید ریشه را خشکاند. آن ریشه هم در این واقعیت رشد و نمو کرده است که اینان در حاشیه‌ جهان قرار گرفته‌اند.

آنها باید احساس کنند که در متن قرار دارند. در آن صورت، قواعد بازی در متن را می‌پذیرند و نقش درخور خود را ایفا می‌کنند.

همان‌کاری که در ژاپن شده است. عملیات انتحاری در دنیای مدرن از ژاپن برخواسته است. اما چرا آنها دیگر ادامه ندادند؟ چون حاشیه‌های ژاپنی در متن قرار گرفتند، حدود ۵۰ سال است که آمریکا، ژاپن را اشغال کرد. اما هیچ عملیات انتحاری ژاپنی بر ضد آنها صورت نمی‌گیرد. دلیلش این است که توانستند در عرصه اقتصاد خود را اثبات کنند. در خیلی از زمینه‌ها نیز آمریکایی ها را شکست دادند. پس دیگر، حس انتقام‌جویی ندارند. چراکه خودشان وارد بازی شده‌اند و حالا باید براساس قواعد بازی، زندگی کنند. در بقیه دنیا هم اگر بخواهیم بازی به‌صورت صلح‌آمیزی ادامه پیدا کند جز این‌که آنها را هم وارد متن کنیم، چاره‌ای نداریم.

{{آقای غنی نژاد ،البته من فکر می‌کنم تا این فرآیند نهایی شود، سال‌های بسیاری باید بگذرد. آیا این احتمال وجود ندارد که در این مدت طولانی،‌ حاشیه‌نشین‌ها عملکرد خود راتئوریزه کنند و چیزی را در مقابل اقتصاد آزاد علم کنند. علی‌رغم همگرایی موجود در حرکت به‌سوی جهان آزاد و اقتصاد بازار بسیاری حتی در همان کشورهای صنعتی با پذیرش الزامات پیوستن به جهان آزاد و اقتصاد بازار مخالف هستند. پس تئوری‌ حاشیه‌نشین‌ها می‌تواند، طرفداران بسیاری جذب کند و در واقع زمینه‌های اجتماعی- اقتصادی و سیاسی جهانی، زمینه رشد تئوری آنان را مساعد کند؟}}

پیچیدگی داستان از همین‌جا ناشی می‌شود. منشأ همه ایدئولوژی‌های ضد سرمایه‌داری، خود جامعه سرمایه‌داری است. منشأ ایدئولوژی‌های ضد غربی، خود غرب است. مارکسیسم از دل غرب سرمایه‌داری ظهور کرد. مارکس کتاب «سرمایه» خود را در لندن نوشت. آن زمان، این شهر، مرکز سرمایه‌داری پیشرفته قرن ۱۹ محسوب می‌شد. بن‌لادن هم تحصیلکرده غرب است و در بهترین دانشگاه‌های آمریکا و اروپا درس خوانده است پس یکی از پیچیدگی‌ها و گرفتاری‌های امروز همین است که بسیاری از روشنفکران غربی، مثل نوام چامسکی ضد سرمایه‌داری هستند. اما آلترناتیوی که ارائه می‌کنند؛ آرمانشهرهای غیرقابل دسترس است. اما اینها از نظر ایدئولوژیک تأثیرگذار هستند.

در مرحله سلبی و نفی دیگران، بسیاری از ناراضیان را می‌توان دور خود جمع کرد. ولی این‌که در آینده این تئوری‌ چه سمت و سویی پیدا کند، معلوم نیست. آنهایی که مخالفند چه می‌خواهند به جای سرمایه‌داری ارائه دهند؟ پاسخ این سؤال هنوز معلوم نیست و مشکل و پیچیدگی داستان از اینجا ناشی می‌شود.

بسیاری از رفتارهایی که روشنفکران غربی ضد سرمایه‌داری از خود بروز می‌دهند، به نظر من کاملاً غیرمسؤولانه است. اگر رفتار این روشنفکران ضد سرمایه‌داری که در هاروارد و شیکاگو تحصیل کرده‌اند و فقط موضع انتقادی دارند و پیشنهاد و راه‌حلی ارائه نمی‌کنند را با هرناندو و دوسوتو پرویی مقایسه کنید، به صحت این موضوع بیشتر پی می‌برید.

اگرچه دوسوتو طرفدار سرمایه‌داری است، اما برای حل مشکلات آن، راه حل و پیشنهاد عملی و قابل اجرا ارائه می‌دهد. اما دیگران هیچ، فقط انتقاد می‌کنند. بنابراین رفتارهای او مسؤولانه‌تر است.

دوسوتو می‌گوید: مسأله خیلی پیچیده است، سرمایه‌داری منشأ افزایش ثروت است و باید همه را در آن شریک کرد.

اما این روشنفکران می‌گویند چون سرمایه‌داری منحصر به یک عده خاص است، باید نابود شود و نمی‌گویند چه چیزی باید جایگزین آن کرد. در حالی‌که این رفتار، غیرمسؤولانه است.

بسیاری از ایدئولوژی‌های جهان سوم برگرفته از خود غرب است. اصطلاحاتی که بن‌لادن به کار می‌برد و یا آنهایی که خود ما در ایران به کار می‌بریم و الان هم داریم مطرح می‌کنیم، بیشتر ساخته همان جهان سومی‌های تحصیلکرده غرب بوده است.

امپریالیسم، استعمار، سلطه و غیره اینها هیچ خاستگاهی در اندیشه جهان سوم ندارند.

اگرچه من معتقدم همه چیز را نباید ناشی از غرب دانست و خود ما جهان سومی‌ها در به‌وجود آمدن شرایطمان نقش داریم، اما این یکی، از درون خود غرب آمده است.

بخش اعظم تئوری‌های خشونت‌آمیز جهان سوم، آبشخور غربی دارند.

از سنت بودایی و اسلامی عملیات انتحاری بیرون نمی‌آید.

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن