{{روزنامه نوروز ۴ بهمن ۱۳۸۰
بهمن احمدیامویی}}
بعضی از محلهها و خیابانهای تهران هرچه از عمرشان میگذرد، پیچیدهتر و ناشناختهتر میشوند. جالب این که همزمان با این، به حال خود هم رها میشوند گویی تعمدی خاص برای دست نزدن به ترکیب سنتی به یادگار مانده از دهها سال پیش آن وجود دارد. حال اگر این محلهها مرکز پول و کالا هم باشند، این غریبی بیشتر نمود پیدا میکند. سرد و گرمی هوا و زمستان و تابستان هم کوچکترین تغییری در حال و هوای آنها ایجاد نمیکند.
{{حافظ، استانبول،بانک مرکزی، دلار}}
اگر از تقاطع خیابان حافظ- انقلاب چندقدم به سمت جنوب بروید، به فاصله یک متر به یک متر یکی دوجوان با بستههای هزارتومانی اسکناس به ردیف ایستادهاند. وقتی کسی از کنار آنها عبور میکند. فقط بستههای اسکناس را در هوا تکان میدهند و معمولا هیچ کلمهای هم بر زبان نمیآورند. بستههای اسکناس خود نشانهای است برای خرید و فروش ارز از همه نوعش.
هرچه نرخ ارز در بازار غیررسمی بالاتر رفته، این بستههای اسکناس هم تغییر کردهاند. از ۲۰۰تومانی به ۵۰۰تومانی و حالا فقط هزار تومانی، با این تفاوت که حالا با وارد شدن «یورو» به بازار اتحادیه اروپا، فقط از تنوع ارزها کاسته شده است.
ردیف فروشندگان و خریداران ارز تا تقاطع جمهوری – حافظ کشیده شده است. زیر پل دوم حافظ، گوشه و کنار و البته بیشتر در چهار ضلع تقاطع و از همه بیشتر در ضلع جنوب شرقی تقاطع.
دو قدم پایینتر از این تقاطع به طرف بیمارستان نجمیه یادگار مادر دکتر محمدمصدق (و بورس اوراق بهادار تهران) دیگر هیچ اثری از جوانان ارز فروش و بستههای اسکناس دیده نمیشود. حتی اگر کسی قصد خرید و یا فروش ارز هم داشته باشد، باید این چند قدم را بازگردد.
ساختمان چندین طبقه بورس اوراق بهادار تهران در انتهای پل دوم خیابان حافظ قرار دارد. از آن ساختمانهای قدیمی و در عین حال محکم که سهام ۳۱۶ شرکت تولیدی، صنعتی و سرمایهگذاری در آن خرید و فروش میشود. در واقع مکانی است وابسته به بخش مولد و واقعی اقتصاد ایران.
شاید به همین دلیل است که هیچ واسطهگری ترجیح نمیدهد، حتی در نزدیکی آن به خرید و فروش ارز مشغول شود. البته مهمترین دلیلش مسیر یک طرفه شمال به جنوب خیابان حافظ است. اگر این مسیر برعکس میشد، احتمالا این جوانان با بستههای اسکناس که در هوا تکان میدهند، خلاف وضعیت فعلی خود در کنار خیابان میایستادند.
اگر مسیر را از تقاطع جمهوری – حافظ به سمت میدان بهارستان به طرف شرق ادامه دهید، وضعیت کاملا متفاوت خواهد بود.
سرتاسر شمال خیابان تا چهارراه استانبول را دیوار آجری و رنگ و رو رفته سفارت کبرای انگلستان با آن نردههای آهنیاش اشغال کرده است. چنارهای چند ده ساله و ساختمانهایی چند طبقه از میان باغ بزرگ سفارت خودنمایی میکنند، با شیشههایی کاملا پوشیده، از بیرون هیچ چیزی دیده نمیشود.
قسمت جنوبی خیابان جمهوری از تقاطع جمهوری – حافظ تا چهارراه استانبول هم پر است از جوانانی که ایستاده در پیادهرو و یا نشسته روی صندلی موتورهایشان، در حال شکستن تخمه، بستههای اسکناس هزارتومانی را در هوا تکان میدهند. اینها ادامه ردیف جوانان خیابان حافظ هستند، حرکت همه روبه سوی بانک مرکزی است. از کنار بعضی از آنها عبور میکنید خیلی آهسته زمزمه «دلار، دلار» را میشنوید. چند پاساژ و مرکز عمده توزیع کالا در این قسمت قرار دارند. گاریهای دستی پر از انواع جنس بستهبندی شده با سرعت از پاساژ به داخل مغازه در حرکتند.
به چهار راه استانبول که نزدیکتر میشوید، بر تعداد جوانان به طرز چشمگیری افزوده میشود. به طوری که بعضی وقتها ازدحام آنها این تصور را به وجود میآورد که دعوا و جروبحثی روی داده است. اینجا هم چهارراه را به طرف شرق که ادامه دهید، به یکباره هیچ اثری از آن جوانان نمیبینید. گویی همه آنها به یکباره ناپدید شدهاند.
قدیمیها میگفتند: «همه راهها به رم ختم میشود.» در تهران هم صف جوانان ردیف شده در کنار خیابان که به خرید و فروش ارز مشغولند، هرچه به بانک مرکزی نزدیکتر میشود ازدحام بیشتری پیدا میکند.
ساختمان بسیار قدیمی بانک مرکزی ایران با ادارات عریض و طویل خود درست ۵۰ متر پایینتر از چهارراه استانبول در خیابان سپهبدقرنی قرار دارد. جالب این که یکی از درهای پارکینگ این بانک از داخل یک پاساژ قابل دسترسی است. شاید نمادی از به هم گره خوردن واسطهگری و بانکداری باشد.
واقعا معلوم نیست این صف طولانی جوانان به کجا ختم میشود.
آنها تمام پهنه پیادهروی میدان فردوسی تا چهارراه استانبول را نیز اشغال کردهاند. با این تفاوت که چون مسیر یکطرفه و از جنوب به شمال است، این جوانان مجبورند فقط روی عابران پیاده حساب کنند و نیازی به ایستادن درکنار خیابان و تکان دادن بستههای اسکناس ندارند. مسافران و همه کسانی که از جنوب به شمال میآیند، یا ارز مورد نیاز را خریدهاند و یا فروختهاند.
پایینتر از چهارراه استانبول هیچ خبری از جوانان یا دستفروشان ارز نیست. اینجا در اختیار یکسری عتیقهفروش و صرافی است.
{{پیراشکی داغ، فیلم و دارو}}
در میدان توپخانه با ساختمان معروف اداره مخابرات و آن همه آنتن و دیشهای ماهوارهای درهم و برهماش، اوضاع متفاوت است.
تمام ضلع جنوبی میدان را ساختمان مخابرات اشغال کرده است. در ضلع شمالی میدان و در پیادهرو، تقریبا به اندازه تمام مغازههای فشرده شده به هم، دستفروش وجود دارد. جوان، میانسال و مسن فرقی نمیکند. باطری قلمی، نوار کاست، رادیوضبطهای ترانزیستوری، پیچگوشتی و انبردست و دیگر وسایل و ابزار، آنتن تلویزیون، پیراشکی داغ و بامیههای بزرگ و رنگ و رو رفته بیشتر اوقات کالاهای ظاهری دستفروشان این راسته از میدان را تشکیل میدهد، نه تجارت واقعیشان را . البته در تابستان انار دانه شده و بستنی جای پیراشکی داغ و بامیه را میگیرد.
از میان ازدحام جمعیت که میگذرید واژههای «سیدی»، «فیلم»، «شو»، «پاسور» را تقریبا از همه میشنوید. طوری این کلمات را ادا میکنند که فکر میکنید آنها با خودشان در حال زمزمه شعر یا ترانهای هستند. اگر در حین راه رفتن با آنها صحبت کنید و قیمت کالاهایشان را بپرسی، بهتر و طبیعیتر است. خودشان ترجیح میدهند که این طوری باشد.کمتر جلب توجه میکنند، اگر چه همه آنها میدانند که چه کسی چه کاره است. اما عقل سلیم حکم میکند، مواظب غریبهها باشند.
ضلع جنوب غربی میدان و نبش خیابان باب همایون ورودی و خروجی ایستگاه مترو درحال به رخ کشیدن خود به شهروندان است. در کمتر از دو – سه دقیقه نزدیک به ۵۰۰نفر از ایستگاه خارج میشوند. این اتفاق هر ۱۵ دقیقه یک بار تکرار میشود. در این طور موقع همان حداقل نظم و انضباطی هم که وجود داشت از بین میرود. در کمتر از چند دقیقه انبوهی از مسافران برای رفتن به بازار و پامنار نبش میدان را پر میکند. نه خبری از تاکسی است و نه موتورسیکلت. از سر خیابان «باب همایون» تا خیابان صوراسرافیل کمتر از سیصدمتر است. یک سه راهی که یک طرف آن ساختمان بسیار قدیمی وزارت امور اقتصادی و دارایی با دیوارهای ضخیم و طراحی نامتجانس با دیگر ساختمانهای اطرافش ، واقع است. شاید قوانین بسیار زیاد و گیجکننده مالیاتی کشور بیارتباط با وضعیت داخلی ساختمان وزارتخانه با آن راهروهای تودرتو و عریض و طویل و گاه تاریکش نباشد.
نبش خیابان صوراسرافیل به سمت غرب، فروشندگان، کتابهای قانون و مجموعه قوانین و مقررات شهرداری و مالیاتی را عرضه میکنند.
اما به سمت شرق و به طرف خیابان ناصرخسرو شرایط به گونهای دیگراست. از نبش صور اسرافیل جوانانی کنار خیابان و در پیادهرو در حال قدم زدن هستند که واژه «دارو» را تکرار میکنند. البته خیلی یواش و آهسته. سرتاسر ناصرخسرو تا میدان توپخانه هم پر است از جوانان فروشنده دارو و موتورسیکلت سوارانی که منتظر یک مسافر عجول هستند تا مثلا در کمتر از ۲۰دقیقه او را به میدان آزادی یا آریاشهر و دیگر میدانهای شهر برسانند.
قسمتی از خیابان هم به پارکینگ تبدیل شده است.
به یکی از جوانان داروفروش نزدیک میشوم و میپرسم: آقا اسپری بیحسکننده دندان دارید؟
که میگوید:
راه برویم بهتر است. چه نوعش را میخواهید؟ برزیلیاش ۱۰تومان، سوئدیش ۱۱ تومان (منظورش هزار تومان است)!
تاریخ مصرفشان تا کی است؟
چهار پنج سال وقت دارد.
قرصهای جوشان ویتامین ث(c) چطور، دارید؟
هر دارویی که بخواهی، داریم.
چندقدم که جلوتر میرویم با لحن تحکمآمیزی میگوید: آقا اگر حتما اسپری میخواهید بروید آن طرف خیابان بایستید تا من برایت بیاورم.
چقدر طول میکشد؟
حداقل پنج دقیقه.
آن طرف خیابان به یک تاکسی پارک شده تکیه میدهم. با چشم جوان داروفروش را دنبال میکنم. از میان جمعیت به سرعت عبور میکند و چند دهمتر جلوتر در میان ازدحام جمعیت گم میشود.
کمی آن طرفتر سه مرد میانسال با کنجکاوی اطراف را نگاه میکنند. یکی از آنها آهسته یک بطری کوچک الکل از جیبش بیرون میآورد. سه لیوان یکبار مصرف را نیمه پر میکند و به تندی آن را در جیب بغل کتش میگذارد. یکی دیگر از آن سه نفر لیمویی را در آنها میچکاند و هر سه به یک شماره محتوای داخل لیوانها را سر میکشند.
همان جوان داروفروش از آن طرف خیابان داد میزند و با دستش اشاره میکند که بیا این طرف خیابان.
آقا ببخشید! قیمتها را اشتباه گفتم. سوئدیش چهاردهونیم و برزیلی آن ۱۱ تومان است.
دارو را در یک کیسه نایلونی سیاه پیچیده بود. خیلی آرام آن را به دستم داد، تا خواستم بازش کنم و تاریخ مصرفش را نگاه کنم، گفت: «اینجا نه! راه برویم بهتر است.»
از اینجا تا خیابان امیرکبیر و پل زیر گذرش حدود ۲۰۰نفر فاصله است. کافی است که یک لحظه مکث کنید، میپرسند: «چه دارویی میخواهید؟”
نرسیده به زیرگذر، یک کیوسک روزنامهفروشی وجود دارد که بیشترین درآمدش از فروش سیگار و آدامس است تا روزنامه و مجله.
روی نخستین پله زیرگذر و در دو طرف آن دو جوان آهسته میگویند:«دارو».
کف زیرگذر این روزها کاملا خیس و پر از آب باران است. خبری از یکی – دوگدایی که روزهای قبل در آنجا مینشستند، نیست. فقط پتویی و پلاستیکی مچاله شده نشان میدهد که جای آنها اینجاست و کسی نباید به فکر اشغال محل کسب آنها باشد. سقف زیرگذر هم چکه میکند.
آن طرف خیابان که از پلهها بالا بروید، باز هم دو جوان در دو طرف آخرین پله مرتبا تکرار میکنند «دارو».
همیشه فکر میکردم چرا فقط در خیابان ناصرخسرو دارو میفروشند. ظاهرا هیچکس هم دلیلش را نمیداند. وقتی از دو سه نفر از داروفروشها همین سوال را پرسیدم، بد جوری نگاهم کردند. وقتی میخواهم بازگردم یکی – دو انبار دارو وابسته به چند شرکت دولتی و یک موسسه توسعه وسایل پزشکی توجهم را به خود جلب میکند.
+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.
افزودن