سفر به سرزمین «کامی کازه‌ها»، گزارش سفر به ژاپن(۴)

او گفت: «من در حیاط مدرسه‌ای در فاصله ۱۴۰۰ متری از محل انفجار قرار داشتم. در یک لحظه همه جا را نور فرا گرفت. بعدها مشخص شد که شدت انفجار تا فاصله ۱۶ کیلومتری از مرکز انفجار نیز سرایت کرده است.»
سرعت حرارت و انرژی حاصل از انفجار به ۴۴۰ متر در ثانیه می‌رسید. در لحظه‌ای که این «باد انرژی» وزیدن گرفت همه چیز را نابود کرد. ساختمان‌ها از جا کنده شدند و به سان یک طوفان همه چیز را به آسمان برد و بر زمین کوفت.

خود او وقتی به هوش آمد دید که حدود ۱۰ متر از محلی که قرار داشته فاصله دارد و این مسافت را با سرعت آن «باد انرژی» پرتاب شده بود. در یکی از تصاویری که او توضیح می‌داد، دست‌ها، پاها، امعاء و احشام زنان، دختران و کودکان و چند عدد چشم به اطراف پرتاب شده بود. این‌ها ناشی از شدت وزش آن باد بود.

ابزار و وسایل و تجهیزات ساختمان، تنه درختان، دوچرخه و هر چیز دیگر که وجود داشت نیز بر اثر آن طوفان از جا کنده و به سروصورت مردم اصابت کرده بود.

از آن مدرسه ۱۵۰ نفری فقط ۱۴ نفر در آن لحظه زنده مانده بودند. در واقع بر اثر آن انفجار۳۵۰ هزار نفر کشته شدند که ۱۴۰ هزار نفر آن‌ها درطول چهار ماه اول پس از انفجار و ۶۰ هزار نفر دیگر تا پنج سال پس از انفجار بر اثر تشعشعات و عوارض حاصل از آن از بین رفتند. در لحظه انفجار ۱۵۰ هزار نفر کشته شده بودند.

هم‌اکنون در ژاپن ۲۷۹ هزار نفر معلول حاصل از انفجار هیروشیما و ناکازاکی زنده‌اند که ۸۴ هزار نفر آن‌ها در هیروشیما و ۴۹ هزار نفر دیگر در ناکازاکی زندگی می‌کنند.
او پس از این‌که به خودش آمد متوجه شد که بر اثر انفجار و وزش “باد انرژی” ۱۰ متر پرتاب شده است و مدرسه کاملا خراب شده است .

تعداد خیلی زیادی از همکلاسی‌هایش مرده بودند. وقتی سرپا بلند شد، احساس کرد که از گوش سمت راستش خون می‌چکد خوب که وارسی کرد، متوجه شد گوش سمت راستش نیست.

“باد انرژی” گوش او را کنده و با خود برده بود. در اینجا لبخندی که بر صورتش بود، ملایم‌تر و گرمتر شد و من و مترجم دیگر قادر به انجام کارهای خود نبودیم او توضیح می‌داد و ما فقط گوش می‌کردیم.

پوست سروصورت و بدن همه آنهایی که زنده بودند از شدت گرما تاول‌ زده بود. در یکی از اسلایدها خودش را نشان می‌داد، در حالی که پوست صورت و دست و پایش کنده شده و آویزان بود، در حال حرکت به سوی رودخانه بود.
او ادامه داد: “در آن زمان به ما آموزش داده بودند که پس از هر حمله‌ای هر طور شده خود را به رودخانه برسانیم.”

چون در زمان انفجار کلاه بر سر داشت، تمام موهای سرش سوخته بود. جز آنهایی که زیر کلاه مخفی بودند. یکی از اسلایدها بچه‌ها، زنان و مردانی را نشان می‌داد که با پوست‌های آویزان و تاول‌زده در حال حرکت به سمت رودخانه بودند.
در هرگوشه از خیابان جسدی دیده می‌شد که چشم‌هایشان از حدقه درآمده، گوش‌هایشان کنده شده و پوستشان کاملا سوخته و تاول زده بود. حتی اسبی که در حال آب خوردن بود، پوستش از جا کنده شده و در حوض آب غوطه‌ور بود.

هنوز به اندازه کافی از منطقه انفجار دور نشده بودند که آتش‌سوزی شروع شد، همه چیز شروع به سوختن کرد. آنهایی که بر اثر انفجار و پرتاب ساختمان‌ها هنوز زنده بودند، بر اثر آتش‌سوزی سوختند. با این همه هر طور بود، او و تعداد دیگری خود را به رودخانه رساندند و از پل چوبی روی رودخانه عبور کردند. هنوز پس از این همه سال برای همه تعجب‌آور است که چرا آن پل آن روز خراب نشد. تعدادی از آنهایی که خود را به رودخانه رسانده بودند، از شدت گرما خود را به آب زدند. عمق فاجعه تازه شروع شده بود. آب رودخانه هم بر اثر انفجار آنقدر گرم شده بود که پوست‌های تاول زده کنده شده و با برخورد به آن آب دردناکتر شدند. سوزش و درد بدن آن‌ها که به رودخانه پریده بودند هر لحظه شدیدتر می‌شد. ریختن موهای سر و بدن، ریزش مداوم خون از بینی، دهان و گوش و به وجود آمدن خال‌های بنفش رنگی در سراسر بدن از دیگر عواقب این انفجار بود.

{{{ {{پلیدی از زندگی بشر رخت می‌بندد؟}} }}}

آتش‌سوزی حاصل از انفجار اتمی در هیروشیما تا شعاع سه کیلومتری از مرکز انفجار گسترش یافت. رودخانه پر از جسد حیوانات و انسان‌ها بود. آب رودخانه هم به شدت گرم شده بود.

ارتش ژاپن در تپه‌های اطراف هیروشیما بیمارستان های صحرایی و چادرهای بسیار برپا کرده بود. بسیاری از مصدومین در زیر این چادرها در حال مداوا بودند که باران سیاه باریدن گرفت. خاکستر حاصل از انفجار بمب، به وسیله “باد انرژی‌”ای که پس از آن وزیدن گرفته بود، به آسمان رفته بود و اینک، باران دوباره اثرات و تشعشعات آن را پایین آورده بود. بسیاری از کسانی که با آن زخم‌ها و تاول‌ها در زیر باران بودند، جان دادند. اما پیرمرد داستان ما که در آن زمان ۱۴ ساله بود از زیر یکی از این چادرها، همه چیز را می‌دید و در خاطر خود ثبت کرد.

خانه آن‌ها شش کیلومتر از محل انفجار بمب فاصله داشت. در نتیجه نسوخته بود، اما بر اثر وزش باد انرژی، سقف آن از جا کنده شده بود و پنجره‌ها و درها در هم شکسته بودند. مادر و مادربزرگش نیز زنده بودند. اما پدرش که به محل انفجار نزدیکتر بود، کشته شد.

درمان او یک سال‌ونیم طول کشید. دکتر هر روز برای تعویض پانسمان‌ها و درمان مجدد او به خانه‌شان می‌رفت. تا پیش از انفجار ۳۰۰ دکتر و ۳۷۰ پرستار در شهر وجود داشت که پس از انفجار حدود ۷۰ درصد آن‌ها کشته شده بودند. پزشک و پرستار بسیار کم بود. اما انگار او شانس آورده بود. یکی از بستگانش که متخصص گوش و حلق و بینی بود، هر روز به او سر می‌زد. خودش می‌گوید:«من با کمک او زنده ماندم». پس از گذشت یک سال و نیم و رفع ظاهری سوختگی‌ها، همچنان به پزشک مراجعه می‌کرد، به طوری که هم‌اکنون هم که ۷۰ سال دارد هر هفته سه بار به دکتر می‌رود و آمپول‌های خاصی را نیز تزریق می‌کند. حالا او گوش سمت راست ندارد. غضروف آرنج و انگشتان دست راستش بر اثر شدت گرما ذوب شده‌اند و کارآیی خود را از دست داده‌اند. دست راستش دیگر تکان نمی‌خورد. در قسمت مچ دست راستش نیز یک تکه گوشت اضافه به وجود آمده است.

در لحظه انفجار تکه‌ای شیشه‌ به انگشت اشاره دست راست او فرو رفت که بر اثر آن عصب‌های آن انگشت کاملا از بین رفته بود. از آن پس تاکنون ناخن‌هایی بر سر آن انگشت سبز می‌شود که هیچ ناخن‌گیری نمی‌تواند آن را بگیرد. کج، سیاه، دراز و کلفت . خودش پس از دوسال می‌افتد و یکی دیگر به جایش سبز می‌شود. گوش چپ او هم بر اثر شدت گرما معیوب شده است.

غضروف این گوش هم از بین رفت و خونمردگی در گوشش جمع شد. بعدها دکترها موفق شدند آن خون مردگی را از گوشش خارج کنند: «برای همین است که می‌گویم بمب اتمی باید از بین برود و کشورهایی چون آمریکا بمب اتمی نداشته باشند.» او با ناراحتی و ذکر خاطرات تلخ گذشته این جمله را می‌گوید و اضافه می‌کند: «هفته‌ای سه روز من برای مردم و بازدیدکنندگان از موزه خاطرات خود را تعریف می‌کنم تا شاید درس عبرتی شود.»

با صدای بلند اضافه کرد: « به یکی از رؤسای جمهور آمریکا و شوروی که به اینجا آمده بودند، گفتم این بمب‌ها باید از بین بروند. در غیر این صورت شما هم یک بار بمب اتم و عواقب آن را امتحان کنید تا ببینید چه میزان سخت و دشوار است.» و بعد هم با تاکید می‌گوید: «این را از ته دل می‌گویم.»

از او پرسیدم: آیا تا به حال به آمریکا سفر کرده‌ای، راستی نظرت درباره آن‌ها چیست؟ در جوابم گفت: «دوبار به آمریکا رفتم. بیش‌تر برای معالجه. اما تعداد زیادی از آن‌ها را در همین موزه دیده‌ام. تا مدت‌ها پس از انفجار بمب اتمی هیروشیما از آمریکا متنفر بودم. اما حالا دیگر آن احساس گذشته را ندارم. واقع‌بین شده‌ام.»

در حالی که با او در راهروهای موزه قدم می‌زدم، گفت:” یکبار یک کشیش آمریکایی پس از شنیدن خاطرات من، دستم را بوسید و گفت: لطفا شما آمریکا را ببخشید، شما ما را ببخشید.»

یک بار هم یک زن و بچه آمریکایی، آنچنان برخوردی با او داشتند که به او کمک کرد تا احساس نفرت گذشته را به فراموشی بسپارد.

او از آن مادر و بچه پس از این‌که موزه را گشتند. پرسید: موزه چطور بود؟ آن بچه آمریکایی درحالی که مادرش گریه می‌کرد گفت: «من نمی‌دانستم ما این همه ظلم و ستم به شما کرده‌ایم.»

هم‌اکنون حدود ۳۰ هزار بمب اتمی در جهان وجود دارد و کشورهای بسیاری توان ساخت آن را پیدا کرده‌اند. پس از آن انفجارها در ژاپن که حتی خود آمریکایی‌ها هم تصور درستی از فجایع و عواقب آن نداشتند، تلاش همه سیاستمداران به ویژه در آمریکا و شوروی این بود که تا جایی که امکان دارد مانع از تکرار آن شوند. اگر چه مسابقه برای ساخت انواع مخربتر و قویتر آن را هرگز کنار نگذاشتند.

دیدار از موزه که تمام شد به محل کافه‌تریای موزه رفتیم تا هم استراحتی کرده باشیم و هم شاید بتوانیم ناراحتی پس از شنیدن آن همه خاطرات تلخ را به طور موقت فراموش کنیم.

جایی دنج و آرام بود. یکی دو نفر در حال نوشتن بودند و خانمی که در میز کناری ما نشسته بود، با جدیت تمام در حال پر کردن یکسری جداول و تخمین و برآورد یکسری اعداد و ارقام بود. در تمام یک ساعتی که در کافه تریا نشسته بودیم، او هرگز سرش را از روی کاغذها و ماشین‌حساب بلند نکرد. یکریز و مداوم در حال نوشتن و حساب کردن بود. با خود گفتم: با این همه جدیت بود که هیروشیما و ناکازاکی را پس از آن انفجار و آن طوفان انرژی و گرما و سوختن دوباره ساخته‌اند.

گروه‌های دانش‌آموزی به همراه معلم‌هایشان پشت سر هم از مقابل سمبل پرنده صلح و محلی که پرنده‌های رنگارنگ و کاغذی صلح را نگه می‌دارند، عبور می‌کنند، آواز می‌خوانند و دعا می‌کنند برای دنیایی بدون بمب اتم.
فکر کردم که به کسی بگویم حالا بمب اتم هم نباشد، دنیا چندان جذاب نیست. بدون بمب اتم هم زشتی‌ها و پلیدی‌ایی هست که باید فکری هم برای آن‌ها کرد. آمریکایی‌ها در عراق جولان می‌دادند. قبل از آن صدام با حمایت آن‌ها بمب‌های شیمیایی بسیاری را بر سر مردم عراق و ایران فرو ریخته بود. قبل از آن نیز در ویتنام، کودتا علیه دکتر مصدق در ایران، حضور اختاپوس مانندش در آمریکای لاتین و خیلی جاهای دیگر اقداماتی انجام شده بود.

اما به نظر می‌رسد بشر خیلی هم اهل تجربه‌اندوزی و استفاده از آن تجربه‌های تلخ نیست.
تازه آن بمب اتم را از زندگی بشر حذف کنیم این پلیدها را چه کنیم و اگر آن‌ها هم حذف شوند، آیا بشریت بدون آن می‌‌تواند زندگی کند؟

{{{ {{ این سفرنامه در اردیبهشت ۱۳۸۳ در روزنامه وقایع اتفاقیه منتشر شده است}} }}}

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن