سفر به سرزمین «کامی کازه‌ها»، گزارش سفر به ژاپن(۳)

مراکز خرید و تجاری شهرهای ژاپن غیر از توکیو، تقریبا شبیه به هم هستند بازارهایی سرپوشیده، مدرن و بسیار شیک، بازارهایی که با قدم زدن در آن‌ها به یاد بازارهای سنتی و سرپوشیده خودمان در ایران، اصفهان، تبریز و شیراز می‌افتادم. با این تفاوت که آن‌ها بسیار مدرن و شیک‌اند.

پوشش فضای بازارها که در نوع سنتی و ایرانی آن آجر و سقف‌های گنبدی‌شکل و با نورگیری‌های کوچک و متعدد است ، اینجا در شهرهای هیروشیما و اوزاکا به مجموعه‌ای از شیشه‌های مات و شیری رنگ با قوس یکنواخت تبدیل شده‌اند. کف‌پوش خیابان‌ها که دو سه برابر عرض خیابان‌های بازارهای سنتی خودمان است، انواع سنگ مرمر سبز و سیاه و سفید با مغازه‌هایی که در قیاس با حجره‌های تنگ و تاریک بازارهای ایرانی، بسیار وسیع به نظر می‌رسد.

این سبک معماری بازارهای مرکزی را در اوزاکا هیروشیما دیدم و دوستان ایرانی‌ام می‌گفتند که در دیگر شهرهای ژاپن نیز چنین بازارهایی وجود دارد. الهامی از بازارهای سنتی اسلامی با سبک و سیاق مدرن و امروزی.

علاوه بر این تفاوت‌ها، شلوغی و ازدحام جمعیت در بازارهای سنتی ایران در این بازارها کمتر دیده می‌شود . نور آفتاب که هر از چندگاهی از لابه‌لای ابرها سر می‌کشد، از پشت شیشه‌مات به درون می‌تابد و گردوغبار رقصان در فضای بازارهای سنتی ایران را از میان استوانه نورانی سوراخی در سقف گنبد به نظر روبه‌بالا می‌روند را به نمایش می‌گذارند.

هیروشیما برای من تداعی‌کننده انفجار نخستین بمب اتمی جهان در سال ۱۹۴۵ است. در واقع از سال‌ها پیش ژاپن را با نام هیروشیما و ناکازاکی می‌شناختم. در خیابان‌های شهر که قدم می‌زدیم مرتب به همراهی می‌گفتم: «برویم و محل انفجار بمب اتمی را ببینیم.» و او هر بار در جوابم «خواهیم دید» را تکرار می‌کرد.

نام پارک صلح و سمبل پرنده صلح را نیز از قبل شنیده بودم. تنها دلیلی که من را از توکیو به هیروشیما کشانده بود، همین حس کنجکاوی دیدن محل انفجار بمب، پارک صلح و محل انفجار نخستین بمب اتمی جهان بود.

هرچه شهر را گشتیم، هیچ نشانه‌ای، از خرابی، انفجار و ساختمان‌های مخروبه ندیدم. راهنمایم گفت: “در مرکز پارک صلح و در کنار رودخانه ساختمانی هست که به عنوان یکی از نشانه‌های آن انفجار به شکل اولیه خود حفظ شده است این ساختمان تنها ساختمان برجا مانده پس از آن انفجار بود”.

تمام بعدازظهر آن روز و ساعاتی از شب را در خیابان‌ها و بازارهای هیروشیما سرکردیم. همه چیز در بهترین شکل خود بنا شده بود. با خود گفتم: «آیا ممکن است خرمشهر خودمان هم در نهایت این چنین شود.”

ژاپنی‌ها، هیروشیما را تا اوایل دهه ۶۰ میلادی، یعنی حدود ۲۰ سال بعد از جنگ و انفجار بمب اتمی، به طور کامل، مدرن‌تر و مستحکم‌تر از قبل ساختند. به گونه‌ای که اگر کسی جریان انفجار بمب اتمی را نداند، هرگز تصور نمی‌کند که زمانی در این منطقه، چنان اتفاقاتی روی داده است. الان هم حدود ۱۶ سال از پایان جنگ ایران و عراق گذشته و خرمشر و دیگر شهرهای ایران…

شام را در یک رستوران ایتالیایی خودریم. مملو از ژاپنی‌های عاشق غذاهای خارجی به ویژه ایتالیایی. صاحب هتل سنتی که قرار بود شب را در آنجا بگذرانیم، گفته بود: «حداکثر تا ساعت هشت شب شام را سرو می‌کنیم. ضمن این‌که غذاها تماما به سبک ژاپنی است.»

به راحتی می‌توانستم تصور کنم که در مقابلم روی میز چه چیزهایی گذاشته خواهد شد، انواع ماهی‌های ریز و درشت خام با مقداری سوپ.

بنابراین ترجیح دادیم، همچون بسیاری از ژاپنی‌ها در طبقه دوم یک رستوران ایتالیایی، «پاستا»ی ایتالیایی‌ها را امتحان کنیم.

سرانجام خود را به آخرین کشتی‌ای که به جزیره خدایان می‌رفت، رساندیم. ساعت ۱۰ شب بود. جزیره از دور خودنمایی می‌کرد. باران بعدازظهر همچنان می‌بارید. در این فصل از سال جز تعدادی پیرمرد و پیرزن بازنشسته و پا به سن گذاشته، کسی به جزیره نمی‌رود. مسافران کشتی ما دو نفر ایرانی بودیم و شش مرد و زن دیگر. به نظر خسته هم بودند. همین که روی صندلی‌ها نشستند، بلافاصله به خواب رفتند و تا رسیدن به بندر تکان نخوردند.

ارتباط ژاپنی‌ها با خارجی‌ها بسیار محدود است. از نظر ژاپنی‌ها، نمی‌توان روی خارجی‌ها حساب باز کرد.
اگرچه این پوسته بدبینی در سال‌های اخیر تا حد زیادی شکسته شده است . اما همچنان بسیار پررنگ است. برای آن‌ها همه چیز در شرکت و کارشان خلاصه می‌شود. بنابراین موفق بودن در شرکت و داشتن کار یعنی همه چیز. حتی از خانواده هم مهمتر است. چرا که با داشتن کار می‌توان خانواده هم داشت. به همین دلیل غیر از ایام تعطیل که خیلی هم از آن راضی نیستند، کمتر می‌توان جوانان و میانسالان را در مراکز تفریحی و جزایر ساکت و آرامی چون «میاجیما» دید. آن نگاه بدبینانه هم خارجی‌های کمی را به این جزیره راه داده است.

کشتی هر چه جلوتر می‌رفت، جزیره نمای بیشتری پیدا می‌کرد. در مقابل ، هیروشیما هم دورتر و دست نیافتنی‌تر می‌شد. هتل درست مقابل اسکله قرار داشت. هتل پنج طبقه‌ای که قرار بود به طور کاملا سنتی از ما پذیرایی کند.

در زیر بارانی که هنوز ادامه داشت، یکی دو ساعت اطراف جزیره و دهکده را گشتیم. هرچند متر دو سه گوزن در زیر درختان و یا در پیاده‌روها و در پناه دیوارها، در حال نشخوار و چرت زدن بودند. بخاری که از نفس‌شان برمی‌آمد، شدت سرما را گواهی می‌داد. در قسمت شمالی جزیره، جاده‌ای ساحلی وجود دارد که دهکده کوچک و چندین هتل بزرگ و کوچک را به هم وصل می‌کند. تنها راه ارتباطی با جزیره همان اسکله‌ای است که یکی دو ساعت پیش از آنجا وارد جزیره شدیم. بقیه جزیره پوشیده از جنگل است. یکی دو هتل هم به فاصله دورتر و در عمق جنگل قرار دارد. در انتهای شمال غری جاده ساحلی نماد و سمبل دروازه جزیره خدایان در میان آب خودنمایی می‌کند. نمادی که با نورافشانی ظریف نورافکن‌های متعددی در شب، بسیار زیبا، جذاب و طلایی رنگ، می‌نماید.

در مقابل این نماد و در ساحل جزیره چندین ساختمان چوبی که پایه‌هایشان در آب فرو رفته قرار دارد. این ساختمان‌ها محل نیایش خدایان و پیروان آنهاست. محلی که حالا مکانی است امن و آرام برای جذب جهانگرد.

در برگشت به طرف هتل از میان دهکده عبور کردیم. هنوز یکی دو مغازه که شیرینی‌های سنتی و دیگر صنایع دستی مردم جزیره را می‌فروختند، باز بودند. نماد اصلی جزیره خدایان یک کفگیر چوبی است که در همه مغازه‌هایش آن را به صورت جا کلیدی به فروش می‌رساندند. پشت آن جا کلید‌ها هم معمولا تصویر چند آهو و تنها ساختمان باقیمانده از آن انفجار اتمی در ۱۹۴۵ دیده می شود.

در کنار یکی از مغازه‌ها، کف‌گیری به طول حدود هشت متر جلب توجه می‌کند. آن را به طرز زییایی چراغانی کرده بودند. بر یک تابلو به زبان انگلیسی و بر یک تابلو به زبان ژاپنی تاریخچه ساخت آن را نوشته بودند. حدود چهار سال و دو ماه طول کشیده تا آن را به این شکل تراشیده‌اند. در نیمه اول دهه ۷۰ میلادی.

سراسر اتاق هتل با «تاتامی» که همان تشک ژاپنی است، پوشیده شده بود. تاتامی‌هایی که پیش از این با ساقه برنج ساخته می‌شدند و حالا پلاستیکی‌اند. وسط اتاق یک میز با پایه‌های کوتاه که یک قوری و چند بسته چای سبز ژاپنی روی آن قرار داشته بود، یک دست لباس کیمونو و در کنارش بالشت و تشک ژاپنی به طرز ماهرانه‌ای ردیف شده بودند. با درها و پنجره‌های بزرگی که ریلی باز می‌شدند. در طبقه پنجم هتل، حمام آب گرم قرار داشت. از پشت شیشه‌های بخار گرفته آن ، اسکله، دوکشتی پهلو گرفته و تعدادی گوزن دیده می‌شدند. از فاصله بسیار دور سوسوی چراغ‌های هیروشیما در تاریکی به خوبی دیده می‌شد.

فردا صبح به محل انفجار بمب اتمی هیروشیما خواهم رفت.

{{{ {{صاحبان بمب اتمی برای حفظ صلح امضا می‌دهند}} }}}

پیش از این گفت‌وگوی مجله گیم با برلوسکونی نخست‌وزیر ایتالیا را می‌خواندم. او در این مصاحبه از علاقه مفرط خود به آمریکایی‌ها و روش زندگی آمریکایی سخن گفته بود و از آن عقیده هم دفاع کرد: «من پس از پایان جنگ جهانی دوم به چشم دیدم که نیروهای متفقین چقدر مهربان بودند.» و این مهربانی سرآغازی شد بر شیفتگی نخست‌وزیر ایتالیا به آمریکایی‌ها.

در هیروشیما چندین مرتبه دلیل علاقه ژاپنی‌ها به آمریکا و آمریکایی‌ها را پرسیدم، تقریبا جواب‌ها همه مشابه ویکسان بود. همانند آنچه که نخست‌وزیر ایتالیا یادآوری کرده بود: «تجربه کار ژاپنی‌ها با آمریکایی‌ها، یک تجربه مثبت بوده است»، «از سال ۱۹۴۵ تا شش سال پس از آن و همچنین کمک‌هایی که آن‌ها در تدوین قانون اساسی جدید ژاپن داشتند، همه نشانه‌هایی از وضعیت مثبت همکاری آمریکایی‌ها و ژاپنی‌هاست.»
یک استاد دانشگاه در دانشگاه هیروشیما نیز با لبخند تلخی نکته ظریفی از آن تجربه مثبت را مطرح می‌کند: «آمریکایی‌ها پس از جنگ در خیابان‌ها به ژاپنی‌ها شکلات تعارف می‌کردند. این اقدام آن‌ها از نظر ژاپنی‌ها نشانه یک رفتار دوستانه همراه با مهربانی بود.”

وقتی هم از آن‌ها نظرشان را درباره بمب اتمی پرسیدم. باز هم حرف‌ها و نظراتی مشابه و کلیشه‌ای از قبیل این‌که، «ژاپن خودش جنگ را شروع کرد و آن دو بمب اتمی هم تاوان آن جنگ‌افروزی بود» . همان استاد دانشگاه به من گفت: «اگر از مردم بپرسید چه کسی بمب اتم را بر سر شما انداخت، کمتر کسی می‌گوید آمریکا. بیش‌تر آن‌ها ترجیح می‌دهند بگویند، آن بمب خودش افتاد.»

تازه این در صورتی است که حاضر باشند آن اتفاق را به یاد بیاورند. ژاپنی‌ها ترجیح می‌دهند، از آن خاطره به عنوان یک واقعه تاریخی مربوط به گذشته یاد کنند.

قبل از این‌که وارد شهر شویم به دانشگه هیروشیما در دامنه تپه‌هایی در غرب شهر رفتیم. قرار بود با یک استاد دانشگاه که تاریخ معاصر ایران را تدریس می‌کرد، ملاقات کنم.

او درحال نوشتن کتابی است تحت عنوان انقلاب اسلامی ایران و جنگ ایران و عراق . فارسی را نرم و روان صحبت می‌کند و بی‌تکلف، از آن رفتارهای سرد، رسمی و بی‌روح و ساختگی ژاپنی‌ها خبری نبود.

می‌گفت: «زنم ایرانی است». با خودروی تویوتایش محوطه دانشگاه را در زیر بارانی که هرچند لحظه قطع می‌شد و دوباره از سر می‌گرفت، گشتیم و با هم در رستوران دانشگاه غذا خوردیم. در این دانشگاه سه نوع غذا سرو می‌شود. غذاهای حلال، ژاپنی و سبزیجات . تعداد دانشجویانی که از کشورهای مسلمان در ژاپن درس می‌خوانند، روزبه‌روز در حال افزایش است. در نتیجه گرایش به خوردن غذاهای حلال و سرو آن در رستوران‌ها نیز بالا رفته است.

به گفته آن استاد دانشگاه، دانشجویان ژاپنی در سال اول که وارد رشته تاریخ و امنیت خلیج‌فارس می‌شوند، نسبت به اسلام سوءتفاهم دارند. دلیل این سوءتفاهم این است که آن‌ها تمام اطلاعات خود از دنیای اسلام و خاورمیانه را به طور مستقیم یا غیرمستقیم از غرب و به ویژه آمریکا می‌گیرند. از همین رو وقتی از یک دانشجوی ژاپنی در مورد اسلام سوال می‌کنید جواب می‌دهد، بله، بله من اسلام را می‌شناسم، جهاد، حجاب شدید اسلامی و ترور و بن‌لادن.”
این استاد دانشگاه یک خاطره را به یاد می آورد:” پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تعدادی از دانشجویان بنگلادشی به هیروشیما آمده بودند، ژاپنی‌ها مرتب از آن‌ها سوال می‌کردند: آیا شما عضو القاعده هستید و یا این که شما بن‌لادن را دیده‌اید؟ طالبان را چطور؟”

این سوءتفاهم‌ها و عدم آگاهی نسبت به خاورمیانه و اسلام استادان را بر آن می‌دارد که در تمامی سال اول در پی رفع آن سوءتفاهم باشند. پس از این است که مباحثی چون دخالت اروپا و آمریکا در خاورمیانه، بحث فلسطین و مساله نفت وارد برنامه درسی آن‌ها می‌شود.

این استاد دانشگاه نکات جالب و قابل توجهی از زندگی و نوع تفکر ژاپنی‌ها را برایم توضیح داد:” این که ژاپنی‌ها چون مسیحیت را از اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها گرفته‌اند، و آن را از طریق آن‌ها شناخته‌اند، بر این باورند که عیسی مسیح نیز انگلیسی حرف می‌زده است.”

او همچنین برایم گفت که کلماتی چون جان، نان، چرند و پرند، پلو، پنج، رنگ خاکی و بالا خانه، کلمات فارسی رایج در زبان ژپنی‌اند، اما ژاپنی‌ها نمی‌دانند این کلمات از کجا آمده‌اند.

از دانشگاه که بیرون آمدیم، یک راست به هیروشیما مرکز شهر رفتیم. پارک صلح دقیقا در مرکز هیروشیما قرار دارد. شهری که در طول ساحل گسترش یافته و از شمال به دامنه تپه‌های سبز و جنگلی محدود می‌شود.

پارک صلح و محوطه کتابخانه و موزه آن در سال ۱۹۷۰ ساخته شده است. فضای مشجر و سبز با سه سمبل صلح و دوستی. با موزه‌های وسیع در دو طبقه. در طبقه همکف و قبل از ورود به ساختمان اصلی موزه، عکس‌های یادگاری رهبران جهان که برای حفظ صلح، دفتر یادبود موزه را امضا کرده‌اند، قرارداده شده است.

مسوولان موزه وقتی فهمیدند که من از ایران آمده‌ام، امضای دو ایرانی را در دفاتر یادبود نشانم دادند، هاشمی رفسنجانی در سفر پیش از انقلاب خود به ژاپن و محسن کدیور که یک روز قبل از آمدن من به موزه در فروردین ۱۳۸۳ این دفتر را امضا کرده بودند. البته امضاها و عکس‌های یادگاری دیگر هم بود. امضا و عکس ساجده همسر صدام حسین ، جیمی کارتر ریس‌جمهور آمریکا، برژنف رییس‌جمهور اتحاد جماهیر شوروی، ژیسکاردستن رییس‌جمهور فرانسه، مارگارت تاچر نخست‌وزیر انگلیس و … همه صاحبان و دارندگان بمب اتم، در اینجا عکس گرفته و امضایی داده‌اند برای حفظ صلح و جهانی بدون انفجار اتمی.

در طبقه دوم موزه آثار بجا مانده از آن انفجار اتمی قرار دارد. ناخن‌های دست‌هایی که یکی دو سال پس از انفجار به شکل عجیبی رشد کرده‌اند. عکس‌هایی از تیرآهن‌ها و میل‌گردهای به کار رفته در ساختان‌ها که شدت گرمای انفجار خمیدگی و انحناهای متعدد و با اشکال متفاوت را در آن‌ها ایجاد کرده، قمقمه آب دانش‌آموز و یا سربازی که بر اثر حرارت کاملا سوخته بود. تکه‌های لباس دانش‌آموزان و سربازان و عکس‌های پس از انفجار که توسط سربازان آمریکایی گرفته شده است.

بمب در ارتفاع ۵۸۰ متری زمین و درست بر بالای تنها ساختمانی که پس از انفجار برجا مانده، منفجر شده بود. در لحظه انفجار نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر کشته شدند. ساختمان بر جا مانده متعلق به اتاق بازرگانی هیروشیما بود، ساختمانی کاملا بتونی با سقفی گنبدی شکل که شب‌ها مردم برای تماشای ستارگان در آنج جمع می‌شدند. شدت انفجار و گرما و آتش‌سوزی پس از آن همه چیز را سوزاند. تیرهای آهن را ذوب کرد و آب رودخانه جاری در شهر را به حد نقطه جوش رساند.

حالا ژاپنی‌ها این ساختمان بر جا مانده از آن روز را، به عنوان سمبل خرابی‌های ناشی از انفجار اتمی به همان شکل حفظ کرده‌اند. همه ساله نیز مسابقه طراحی و ساخت پرنده‌های صلح کاغذی در مدارس ژاپن برگزار می‌شود و در یک مراسم خاص تمام پرنده‌های کاغذی صلح دانش‌آموزان ژاپنی را از یک نخ عبور می‌دهند و در حیاط مشجر و فضای سبز پارک صلح در یک محفظه شیشه‌ای نگهداری می‌کنند.

سال گذشته یک دانشجوی مست این پرنده‌های صلح رنگارنگ و کاغذی را که از سال ۱۹۷۳ به این سو در پارک نگهداری می‌شدند، آتش زد و سوزاند. ژاپنی‌ها حالا آن‌ها را دوباره ساخته‌اند و آویزان کرده‌اند.

گروه‌های مختلف دانشجویی و دانش‌آموزی هر روز برای ادای احترام به دانش‌آموزان و جوانان کشته شده در آن انفجار، در کنار این سمبل‌ها گرد می‌آیند، سرود و آواز می‌خوانند و دعا می‌کنند که دیگر چنین اتفاقی روی ندهد. گروهی دانش‌آموز از فرانسه هم در حال نیایش و خواندن سرود بودند.

غمگینی سرود و دعایشان بسیاری از رهگذاران را متوجه آن‌ها کرد.

آخرین مرحله دیدار از موزه، گفت‌وگو با یکی از معدود بازماندگان و شاهدان آن انفجار بود. پیرمردی ۷۴ ساله.

{{{ {{آخرین بازمانده بمب اتمی هیروشیما}} }}}

دوچرخه سوخته یک بچه سه‌چهارساله، یک کلاه نظامی کاملاً سوخته و ذوب شده، تصویر سوخته یک دختر دانش‌آموز و یک زن حدودا ۴۰ ساله با پوستی کاملا سوخته، تنه یک درخت سوخته که از درون پوک شده بود و فقط پوسته آن باقی مانده بود و سرانجام تصویر شکفتن گلی در میانه خرابه‌های سوخته هیروشیما پس از آن انفجار اتمی در سال ۱۹۴۵ که نشانه زندگی و امید مجدد به آبادانی هیروشیما بود، آخرین چیزهایی بودند که در طبقه دوم ساختمان موزه صلح در محل پارک صلح هیروشیما دیدم. آخرین تصویری که همچنان در ذهنم نقش بسته ، شکفتن گل از لابلای خرابه‌های انفجار اتمی است . تا پیش از آن شایعه شده بود تا ۷۵ سال پس از یک انفجار اتمی، امکان رویش گیاه در آن محل وجود ندارد، اما شکفتن آن گل تمامی آن شایعات را باطل کرد و ژاپنی‌ها دوباره هیروشیما را ساختند.

از طبقه دوم یک‌راست به زیرزمین موزه رفتیم. در سالنی که حدود ۴۰ مترمربع بود، تعدادی صندلی در چند ردیف قرار داشتند و به دیوار روبه‌رو پرده‌ای آویزان بود، برای نمایش اسلاید و فیلم.

یکی از کارکنان موزه طرز کارکردن با دستگاهی را که قرار بود تعدادی اسلاید و تصویر را نمایش دهد، به من یاد داد و چراغ‌ها را خاموش کرد و رفت.

چند دقیقه بعد، مردی وارد اتاق شد، با پوستی سفید، موهای سیاه شانه کرده و مرتب و بسیار مؤدب که خیلی هم آهسته حرف می‌زد. او پس از معرفی خودش به روال معمول ژاپنی‌ها مراسم ردوبدل کردن کارت ویزیت را انجام داد.

در آن تاریکی و در زیر نور دستگاه نمایش دهنده اسلاید احساس کردم که آن مرد گوش سمت راست ندارد. اول فکر کردم که اشتباه می‌کنم. او رییس سابق موزه صلح هیروشیما بود و گفت که یکی از معدود بازماندگان آن انفجار اتمی است.

۵۲ تصویر و طرح ، همه خاطرات او از آن روز و ماه‌ها و سال‌های پس از آن انفجار بود. با هر تصویری که دستگاه نشان می‌داد او توضیحاتی می‌داد و خاطرات خود را مرور می‌کرد. خاطراتی که از پنجمین تصویر، دیگر قادر به نوشتن آن‌ها نبودم.

دستم می‌لرزید و پشتم سرد شده بود. هرگز به ذهنم خطور نمی‌کرد که انفجار یک بمب بتواند چنین عواقبی داشته باشد. شاید خود سازندگانش هم چنین تصوری از آن نداشتند. احساس کردم که راهنمای ایرانی که حرف‌های او را برایم ترجمه می‌کرد ، حالا دیگر به لکنت زبان افتاده بود. از او پرسیدم چه شده است؟ گفت دیگر نمی‌‌توانم آنچه را می‌گوید، ترجمه کنم. خیلی سخت و دردناک است.

اما پیرمرد که حالا فهمیده بودیم حدود ۷۰ سال دارد پشت سر هم از یک تصویر به تصویر بعد می‌رفت و توضیح می‌داد. لبخند سردی در گوشه لبانش خشکیده بود. بعضی وقت‌ها تصویرها را به عقب برمی‌گرداند تا چیزی را یادآوری کرده باشد و آن را به تصویر جدید مرتبط کند.

روز ششم آگوست سال ۱۹۴۵، چهارده ساله بودم. سال دوم راهنمایی و در مدرسه‌ای به فاصله ۱۴۰۰ متر از محله مرکز انفجار در حیاط مدرسه با دیگر همکلاسی‌هایش در حال بازی بود. آن مدرسه ۱۵۰ شاگرد داشت. هنوز کلاس درس شروع نشده بود. ساعت هشت و ۱۵ دقیقه صبح آن‌ها یک هواپیمای ۵۲B آمریکایی را در آسمان شهر دیدند و پس از آن احساس کردند که خورشید دوباره بر بالای شهر ظاهر شده است.

در ارتفاع ۵۸۰ متری زمین و درست بر فراز ساختمان اتاق بازرگانی هیروشیما نخستین بمب اتمی دنیا منفجر شد. گرمای این انفجار در مرکز آن به چند میلیون درجه می‌رسید و در محل اتاق بازرگانی به چهار هزار درجه. این در حالی است که آهن در ۱۵۰۰ درجه ذوب می‌شود. در همان لحظه اول کسانی که در بیرون از ساختمان و اطراف آن قرار داشتند به طور کامل سوختند و به خاکستر تبدیل شدند. مردم هیچ تصوری نداشتند جز این‌که خورشید به بالای شهر رسیده و در فاصله بسیار نزدیک است.

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن