مزار شریف، بلخ و قدم زدن در تاریخ ایران‌زمین

سفر به شمال افغانستان، فرصتی است برای قدم زدن در تاریخ ایران‌زمین. خراسان بزرگ. جایی که بخش مهمی از هویت ما ایرانی‌ها در آنجا شکل‌گرفته است. زبان فارسی و عرفان. خیام، فردوسی، ناصرخسرو، مولوی، رودکی و شیخ انصاری، نام‌های پرآوازه‌ای هستند که تقریباً همه ما آن‌ها را شنیده‌ایم. رودکی بوی جوی مولیان را به یاد سمرقند و بخارا می‌خواند و عایشه همسر هراتی ملأ ممد جان، با یاد گل و سنبل، او را تشویق کرد که بیا بریم به مزار، سیل گل و لاله‌زار.

بلخ تنها ۲۰ دقیقه با مزار شریف فاصله دارد. محل تولد مولانا جلال‌الدین بلخی، مولوی. هنوز خشت‌های گلی دیوار بزرگ شهر بلخ سرپا هستند. در میان این دیوار، نیمی از گنبد گلی خانه پدری مولانا و کمی آن‌طرف‌تر، مقبره بازسازی‌شده ملأ ممد جان خودنمایی می‌کند. روبروی ملاممد جان، قبرستانی قدیمی است که در آن قبری منتسب به کودک حلوا فروش است. مولوی در شعری به این کودک اشاره می‌کند: تا نگرید کودک حلوا فروش / بحر رحمت درنمی‌آید به جوش.

در میان پارک بزرگ، شهر بلخ، رابعه بلخی، نخستین زنی که دیوان شعر فارسی دارد، آرمیده است. زنی عاشق، که همه آن اشعار را برای غلامش، بکتاش، سرود. مزاری برای یادآوری رنج و ارج نهادن به عشق. جالب این‌که بنیاد آقاخان با کمک ترک‌ها در حال ساخت و مرمت این آثار ادب و فرهنگ و هنر ایران‌زمین هستند. و همه این‌ها در میان دیوارهایی قطور، که نشانی از شهر بزرگ بلخ است.
کوهی در نزدیکی مزار به نام البرز است. شاید آرش، برفراز آن کوه کمانش را به‌سوی رود سیحون نشانه رفت و آنجا مرز ایران و توران شد.

سمرقند و بخارا هم در همان نزدیکی است. در ازبکستان امروزی. باید تا آمودریا بروی. رودی که از بس عظمت دارد به دریا تشبیه شده است. نسیم خنکی که از شما می‌وزد، تو را به‌سوی آسمان و باغ بخارا می‌کشد. بندر کوچک حیرتان بر کناره‌های آن نشسته است. بندری که این روزها بخش زیادی از واردات افغانستان، از آسیای میانه و روسیه به آن وارد می‌شود. خط آهنی، قطارهای باری را از ازبکستان و از روی پلی بر آمودریا، به افغانستان می‌رساند. بر روی همین پل، ژنرال گروموف، فرمانده کل نیروهای شوروی در افغانستان، در پی خروج آخرین گروه نیروهای شوروی، چندی توقف کرد و گریست.

در مزار شریف که مرکز ولایت باستانی بلخ است، مزاری وجود دارد که بسیاری از افغان‌ها بر این باورند قبر حضرت علی در آنجاست. دلیلش را که می‌پرسی روحانیونی که در صحن حرم هستند، تو را به موزه کوچک مزار، حواله می‌کنند. کتابی در آنجا، تنها سندی است که نشان می‌دهد، ابومسلم خراسانی، خدمت امام جعفر صادق می‌رسد و از او اجازه می‌گیرد اگر آماده است، خلافت را به جانشینان حضرت علی بسپارد. امام می‌گوید:”این خلافت دیگر هرگز به ما نخواهد رسید. اما اگر می‌خواهی کاری برای خاندان ما کنی، جنازه حضرت را از نجف بیرون بیاور و به‌جایی دور از دسترس ببر.”ابومسلم هم با گروهی از یارانش، بقایای باقیمانده جسد را در صندوقی آهنی و شبانه از نجف خارج می‌کند و به دورترین نقطه دنیای اسلام می‌برد. بلخ. بر سر در وردی آن نوشته‌شده “آرامگاه خلیفه چهارم حضرت علی.”

در همین صحن و فضای سبز اطراف آن است که مراسم نوروز با بالا رفتن پرچمی، تا چهل روز ادامه دارد. چهل روز شادی، گردش در باغ و بستان و صحرا. ساعت ۱۰ شب پیش از نخستین روز نوروز، مراسم آتش‌بازی بزرگی همه مردم را به مرکز شهر می‌کشاند. از حالا تا دو روز دیگر، مقررات شدید امنیتی برقرار است. تردد خودرو در خیابان‌های اصلی شهر ممنوع است و مغازه‌ها تعطیل. از دروازه‌های ورودی شهر، تمام مسافران و خودروهایشان، تلاشی-تفتیش- می‌شوند. البته این کاری است که در تمام سال معمول است. اما روزهای نزدیک به جشن‌های نوروز، سنگین‌تر و گسترده‌تر است. همه این‌ها به خاطر فضای امنیتی افغانستان است. بااین‌وجود، ولایت بلخ از آبادترین و آرام‌ترین مناطق این کشور است.
تعداد زیادی از مردم افغانستان، نوروز و مراسم‌های آن در مزار شریف را به‌عنوان یکی از سنن خود جشن می‌گیرند. در سراسر افغانستان به مناسبت نوروز، یک روز و در ولایت بلخ، به‌عنوان زادگاه نوروز، دو روز، تعطیل عمومی است. تقریباً از همه ولایت‌ها، خود را با خانواده به آنجا می‌رسانند. شهر از جمعیت موج می‌زند. دیدوبازدید همگانی است. همه، در شهر و خیابان‌های اطراف مزار سخی-حضرت علی –نوروز را تبریک می‌گویند. با شادی، لبخند و سرود و جشن و آواز. در خیایان های شهر، گروه‌های مختلف می‌نوازند و از خانه‌ها صدای موسیقی بلند است.

در چهلمین روز که علم و پرچم برافراشته در نوروز، پائین کشیده می‌شود، بازهم مراسمی به شلوغی روز نخست برپاست و بسیاری از ولایت‌های دیگر می‌آیند. در تمام ایام چهل روز، همه‌جا شادی است و مردم به دشت و گل و دمن.

می‌گویند ما هرگز در افغانستان موضوع سنی و شیعه نداشتیم، تا این‌که طالبان و القاعده آمدند. اینجا عموم مردم سنی هستند. اما بیشترین احترام را به حضرت سخی و فرزندانش در ایام محرم می‌گذارند. میزبانی می‌گفت: دریکی از مساجد مشهد، وقتی به نماز ایستادم و دست‌های خود را بنا بر رسم سنی‌ها، بسته، به سینه گرفتم، همه من را با تعجب نگاه کردند. در نگاه برخی‌ها هم می‌خواندم که جای تو اینجا نیست. اما در افغانستان، شما با چنین صحنه‌ای مواجه نمی‌شوید و کسی به خاطر طرز نمازخواندن، چنین نگاه‌هایی ندارد. بااین‌همه اضافه می‌کند: ایران، قبله‌گاه ماست. افسوس که این قبله‌گاه، ما را به رسمیت نمی‌شناسد.

در مهمانی‌ها و سالن‌های غذاخوری، مقدار زیادی غذاهای مختلف بر سفره می‌آورند. می‌گویند: شما ایرانی‌ها کم‌غذا هستید. و تو می‌مانی چقدر باید بخوری. غذای بدون گوشت اصلاً ندارند. دست‌کم در بلخ و مزار شریف این‌گونه است. آن‌قدر گوشت بریان شده و به سیخ کشیده، جلویت می‌گذارند که می‌مانی با آن‌ها چه کنی. خوشمزه‌ترینش قابلی پلو با روغن کنجد است. مصرف گوشت در افغانستان بالا است. می‌گویند: به همین دلیل بیماری‌های قلبی در اینجا شایع است. جایی است که گیاه‌خواران باید برای مدتی رژیم غذایی خود را فراموش کنند. نان خوبی ندارد. تنها یک نوع نان. آن‌هم ضخیم که میانش نپخته است. خودشان هم از آن راضی نیستند. اما معلوم نیست چرا فکری برای آن نمی‌کنند. یک ولایت و تنها یک نوع نان!

بااین‌همه، خبری از شیرینی نیست. نمی‌شود هم چربی زیاد داشته باشی و هم قند فراوان!. چای سبز در پس‌وپیش هر غذایی به راه است. البته می‌پرسند که چای سیاه یا سبز. بدون قند و شیرینی. ظرفی در کنار آن پر از کشمش، نخود و گاهی چند شکلات. قلیان، این روزها مد شده است. حتی در مراسم رسمی. راه و رسمی برای خودش دارد.

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن