{{بهمن احمدی امویی:}}مرداد سال ۱۳۸۹ است. زندانیان «القاعده» تعدادشان زیاد شده است. حدود ۱۰ نفرشان از بچههای کردستان ایران وَ بسیار جوان هستند. مسنترینشان بهزحمت ۲۴ یا ۲۵ سال سن دارد. خیلی مصمم و پرانرژی نشان میدهند. روزی پنج نوبت نماز جماعت میخوانند. رئیس بند، دستور داده هر دو نفرشان را در یک اتاق نگه دارند؛ بلکه روابطشان با هم کمتر شود. اما به خاطر تعمیرات ساختمانی در تمام بند ۳۵۰، همهچیز بلبشو است و از آزادی عمل بیشتری برای رفت وآمد و دیدن و نشست و برخاست، برخورداریم. آنها هم مدام کنار هم هستند. رفتار تشکیلاتی القاعدهایها و چهرههای نامونس آنها با ریشهای بلند، موجب ترس برخی از زندانیها شده است؛ بهویژه وابستگان انجمن پادشاهی. مرتب در گوش هم پچپچ میکنند و کاملاً از آنها میترسند؛ سعی میکنند تا جایی که ممکن است با آنها رودررو نشوند.
کمتر با زندانیهای دیگر ارتباط دارند. در واقع اصلاً ارتباطی ندارند. فقط زمان خواب آنها را میبینی که از دیگر دوستانشان جدا شده و هر کدام به اتاق خود میروند. تا حالا یکی دو درگیری بین آنها و جوانان زندان روی داده است. پس از مدتی مسئولان زندان به این نتیجه رسیدند که آنها در یک جا وکنار هم باشند. اتاقی که قبل از این فروشگاه و کتابخانه بود، با خراب کردن دیوار حائل، تبدیل به یک اتاق نسبتاً بزرگ شد؛ این اتاق با ۱۴ تخت سه طبقه به ۱۰ نفر از زندانیان القاعده اختصاص داده شد و توافق شد ۱۴ نفر از بچههای سیاسی اتاقهای دیگر هم به آنجا بروند، تا از شلوغی زیاد اتاقها کم شود. در هر اتاق گاه تا ۳۵ نفر زندگی میکنند. نزدیک ۲۰ نفر تخت دارند و بقیه «کفخواب» اند؛ کفخواب اصطلاحی است مخصوص زندانها. علاوه بر خوششانسی، باید از امتیاز زندانی باسابقه هم برخوردار باشی که تختخواب نصیبت شود. بعضیها تا چند ماه منتظر میمانند که تختی گیرشان بیاید. در بندهای دیگر که زندانیان عادی نگهداری میشوند، تختها تا ۶۰۰ هزار تومان فروخته میشود؛ خریدوفروش تخت برای بعضیها درآمدزا است. برخی با روابط و زدوبندی که دارند، تخت را به یک زندانی میفروشند و دو سه روز بعد، ترتیب انتقال آن فرد را به سالنی دیگر میدهند تا دوباره تخت را به یک زندانی دیگر بفروشند.
تا پیش از این، رئیس بند، اعتنائی به خواستههای زندانیان سیاسی نداشت. بارها نسبت به وضعیت بهداشتی، شلوغی اتاقها و فضای موجود اعتراض شده بود. حتی جابهجایی بین اتاقها را هم بهراحتی نمیپذیرفت. اهتمام ویژهای در جلوگیری از شکلگیری تشکل، گروه و دستهٔ فکری بین زندانیها نشان میدهد؛ بههمینخاطر مرتب ما را جابهجا میکند؛ اما حالا پذیرفته که ۱۰ نفر از زندانیهای القاعده با آن ویژگیهای خاص فکری، در یک اتاق جمع شوند. کسی حاضر نمیشد برود و با آنها در آن اتاق زندگی کند. سرانجام من و «عبداللـه مؤمنی» و هشت نفر از زندانیان جنبش سبز، یک نفر از انجمن پادشاهی و سه نفر از زندانیان سیاسی کرد («متین ارجان»، تبعهٔ ترکیه، «رمضان احمد کمال» از سوریه و «رمضان سعیدی» ایرانی) پذیرفتیم تا با آنها در این اتاق بمانیم. ترکیب جالبی است. همه نسبت به هم سوءتفاهم دارند. نبود درک متقابل، نبود پذیرش حداقلی دیگری و وجود کمترین میزان همراهی، در این جمع موج میزند. من دلم میخواهد با آنها ارتباط بگیرم و در بارهشان بنویسم. اما اصلاً راه نمیدهند.
بچههای اتاقهای دیگر، دو سه نفر باهم، از چهارچوب فلزیای که حالا دری ندارد، به داخل اتاق سرک میکشند و با تعجب به ما نگاه میکنند تا بدانند که هنوز زندهایم یا نه؟ همهٔ اینها شوخی و خنده است و نه جدی.
۱۰ نفر زندانی القاعده و ارتباط با آنها سوژهٔ هر روزهٔ دیگر زندانیها شده است. هر شب ساکنان اتاقهای دیگر با ما خداحافظی میکنند و به کنایه میگویند: «به امید دیدار تا فردا!» عبداللـه رئیس اتاق است و بهقول بچهها باید روش امنیتی خاصی را برای حفظ خود در پیش بگیرد (همه اینها شوخی و برای وقت گذرانی است). من میگویم مثل «یاسر عرفات» شبها در یک جا بخوابد و صبح از جای دیگر برخیزد. «کیوان صمیمی» از نخستین افرادی است که در خط مقدم خطر قرار دارد! چون خیلی گرمش میشود؛ معمولاً پیراهنش را درمیآورد و بدن پوشیده از مویش را نشان میدهد. زندانیهای القاعده هم هر روز دراینباره هشدار میدهندکه این کارش درست نیست و جلویش را بگیرید و گرنه خودمان با او برخورد میکنیم.
یک روز اخبار ساعت ۱۴ تلویزیون، خبری خواند که
بازتابهای آن برای همه جالب بود: «دو نفر در یک عملیات انتحاری در کابل، سه نفر از نیروهای ناتو را کشتهاند.” زندانیهای القاعده معترضانه گفتند: «جمهوری اسلامی به نفع آمریکا خبررسانی میکند. مگر میشود در دو عملیات انتحاری فقط سه نفر کشته شوند؟!» یکیشان با خوشحالی فریاد زد: «دو صفرش را انداختهاند. ۲۰۰ نفر مردهاند.» عبداللـه مؤمنی با خنده و شوخی گفت: «واقعاً گاهی جمهوری اسلامی مظلوم میشود. نه القاعده خبرهایش را قبول دارد و نه ما.» وقتی خبر یک اقدام تروریستی و انتحاری از تلویزیون پخش میشود، صدای تکبیر و الله اکبر آنها بلند میشود. با هم روبوسی میکنند و شادی و پیروزی در چشمانشان موج می زند. از این بابت اعصاب ما خراب است و ناراحتیم. نمیدانیم چطور با آنها رفتار کنیم که مشکلی پیش نیاید و وضعیت زندان را با ناراحتی و تنش و چالش بدتر نشود. تحمل دیوارهایی که تو را احاطه کرده و فشار آن دیوارها آدم را شکننده میکند.
عید مبعث در پیش است. از همین حالا با القاعدهایها صحبت میکنیم تا آنها را برای برگزاری جشن احتمالی آماده کنیم؛ اما راضی نمیشوند. نمایندهشان میگوید: «ما به این چیزها اعتقاد نداریم. چرا باید جشن بگیریم؟! ما پیرو سنتِ قرآن هستیم. اگر باید جشن تولد بگیریم و این مهم است، چرا خود حضرت رسول هرگز برای خودش جشن تولد نگرفت؟»
آخر شب با عبدالله. خ که نمایندهٔ زندانیان القاعده است در مورد چگونگی دستگیریاش صحبت میکردیم. گفت: «واقعاً ظلم است. من فقط هشت آمریکایی کافر را کشتم؛ اما دولت ایران الان ۱۱ ماه است که مرا زندانی کرده است. این ظلم آشکار است. دولت ایران از یک طرف میگوید با آمریکا دشمن است، اما از طرف دیگر کسانی را که آمریکاییها را در افغانستان میکشند، دستگیر میکند.» در «بوکان» دستگیر شده است. یواشیواش میخواهم با او طرح دوستی بریزم؛ شاید بتوانم خاطراتش را بنویسم. هرچند پذیرفتن حرفهایش سخت است و بهقول بقیه دارد قپّی میآید.
رابطهٔ ما با اعضای القاعده رو به بهبودی است. دو قالی کهنه برای اتاق آوردند. فرصت خوبی برای نزدیکی بیشتر است. همه باهم شروع به شستن قالیها کردیم. شوخی و خنده و کمی هم آببازی بین دو “عبد اللـه “اتاق. عبداللـه مؤمنی رئیس اتاق یک و رئیس فراکسیون اکثریت و عبداللـه. خ نایبرئیس اتاق و رئیس فراکسیون اقلیت القاعده: لقبهایی که بچهها به عنوان شوخی و خنده مطرح میکنند. متین ارجان آشپز فوقالعادهای است؛ با کمترین امکانات، غذاهایی میپزد که طعمشان را پیشتر تجربه نکردهایم.
«علی تاجرنیا» که مسئول بهداشت اتاق است، میوهها را بین بچهها تقسیم میکند. بشقابی شامل موز، خیار و سیب. به هرکدام از ۱۴ نفرمان یک برش از این سه میوه میرسد. عبداللـه مؤمنی باحرارت، تند و بلند حرف میزند و همهچیز را با چاشنیای از طنز و خنده مطرح میکند. میگوید که رئیس محترم اتاق یک است و معمولاً از بچهها میخواهد که او را خودجوش تشویق کنند. این روزها ورد زبانش «درود بر شرفتان» است؛ اصطلاحی که تقریباً همه اعضای اتاق از آن استفاده میکنند.
صبحها با صدای خنده و شوخی عبداللـه مؤمنی و شنیدن جملهٔ «یاران دبستانی و برادران ایمانی! صبح شما بهخیر! مدیریت محترم اتاق، روز دلنشین و زیبایی را برای شما آرزو میکند. لطفاً بیدار شوید!»، از خواب برمیخیزیم. اولین کلمههایش پس از صبح بهخیر نیز «درود بر شرفتان» است.
۱۰ نفر زندانیان القاعده که در اتاق شمارهٔ یک با ما زندگی میکنند، از آن گروه القاعدهایهایی هستند که کمترین میزان آگاهی را دارند. تحلیل مشخصی از اوضاع و مبانی تئوریک که هیچ، سواد کافی هم ندارند؛ برداشتشان از قرآن نیز گاه خیلی برای ما عجیب به نظر میرسد. یکیشان تعمیرکار لوازم خانگی است، یکی مغازهدار و دو سه تایشان تحصیلات زیر دیپلم دارند. تنها وجه ممیزهشان این است که مثلاً فلانی ۲۹ جزء قرآن را حفظ است و بقیه کمتر از او. اهل خواندن داستان و رمان و شعر و یا کتابهای علوم اجتماعی نیستند. فقط قرآن میخوانند و حفظش میکنند. در روزنامهها فقط دنبال جدول هستند و برنامههای تلویزیون را هم نگاه میکنند.
در روزنامه دنبال کلماتی میگردند که به نظرشان اسم خداوند است و آن را خیلی ظریف پاره میکردند. زندانی از روزنامهها برای تمیز کردن سفره غذا، نشستن روی آنها و تمیز کردن سرویس بهداشتی استفاده میکردند. از نظر القاعده ایها این کار گناه است. این هم شده یکی از درگیریهای هر روزه با آنها. از بدشانسی، تعداد زیادی از روزنامههایی هم که میآورند، روزنامههای سبحان و حمایت است و پر از اسم مقدس و آیههای قران. بعضی روزها روزنامهها را میسوزانند تا از نظر آنها ما کمتر گناه کنیم.
یک تیم والیبال دارند و بعد از ظهرها با بچهها بازی میکنند. گاهگاهی هم دور هم مینشینند و بخشهایی از قرآن را که حفظ هستند تمرین میکنند. از اخبار و گزارشها و حوادث روز دنیا فقط روی بمبگذاریهای القاعده در عراق و افغانستان و خبرهای مربوط به گروه خودشان حساسیت نشان میدهند. یک بار دیدم که «جهانگیر» یکی از جوانان القاعده، شطرنج بازی میکند. «علیرضا ایرانشاهی» پرسید: «مگر شطرنج برای آنها حرام نیست؟» گفتم: «نمیدانم.»
برخلاف قرار قبلی با رئیس بند، تعداد القاعدهایها به ۱۷ نفر رسید. تعداد ما هم به حدود ۲۰ نفر رسیده است. روزی ۸ نوبت نماز جماعت در اتاق برگزار میشود. پنج نوبت بچههای القاعده و سه نوبت دیگران. بچههای جنبش سبز گاهی به بهشتی شیرازی و زمانی به محسن میردامادی اقتدا میکنند. اوضاع آشفتهای شده و کمترین میزان آرامش راداریم. حتی از اتاقهای دیگر هم برای شرکت در نماز جماعت به اتاق ما میآیند. از آنطرف غذا خوردن هم سخت شده است. پیشنهاد دادیم که همه باهم دور یک سفره جمعشویم. من گفتم برای اینکه بیشتر به هم نزدیک شویم هرروز دو نفر شهردار باشند، یکی از ما و یکی از آنها. آشپزی و غذا درست کردن هم همینطور. اما آنها مخالفت میکنند. میگویند ما چون شیوه ذبح گوشت را نمیدانیم نمیخوریم و گاهی مرغ استفاده میکنیم. استدلالی که نمیتوان برای آن دلیلی آورد. در حقیقت آدم میماند که چه جوابی بدهد. جالب اینکه تا پیشازاین که به القاعده ملحق شوند مثل بقیه مردم رفتار میکردند و حالا برای نشان دادن تمایز و هویت خود چنین چیزهایی را مطرح میکنند. شلوارهای گشاد که تا بالای قوزک پا میرسد، میپوشند. میگویند حضرت محمد گفته باید قوزک پا معلوم باشد. موقع نمازخواندن دستبهسینه، هر دو پا بهاندازه پهنای شانه باز و پنجههای پاها را به یکدیگر متصل میکنند.
یک فلسطینی که فارغالتحصیل دانشگاه کیف اکران است و دو مصری هم بهتازگی وارد زندان شدهاند. مصریها از ترکیه وارد ایران شدند و به پاکستان رفتند و پس از مدتی که وارد ایران میشوند، دستگیر میشوند والان منتظرند تا تحویل مقامات مصری داده شوند. یکی دو نفر هم از جمهوری آذربایجان هستند. میخواستند به عراق بروند که در ایران دستگیرشدهاند. تعدادشان زیاد شده و مقامات تصمیم میگیرند آنها را به یک سالن در زندان رجایی شهر کرج منتقل کنند.
تعدادی از بچههای اهل کردستان هم در میان ما هستند که به خاطر درگیری و برخورد مسلحانه با القاعدهایهای کردستان دستگیرشدهاند. ترکیب عجیبی داریم. یکی از آنها میگوید وظیفه من شناسایی و ترور مقامات و مبلغان القاعده در کردستان ایران بود. او میگوید که دوستانش در کردستان عراق هم بهشدت در حال مبارزه با آنها هستند. برای همین گاهی هم درگیری و کتککاری بین این دو گروه را شاهد هستیم. هر یک دیگری را به نابودی کردستان متهم میکند. تا حالا شاهد چند درگیری و بین آنها بودیم.
حسین مرعشی میگوید:”آینده خاورمیانه از توی اتاق شما مشخص میشود. همه نوع آدم در آن هست. القاعده، مسلمان اصلاحطلب، سکولار، کرد وابسته به پژاک و پ.ک. ک، سازمان مجاهدین خلق و ضد مذهب.”خوب که به حرفش فکر میکنم، میبینم خیلی دقیق میگوید. این روزها در سراسر خاورمیانه جنگ، سوءتفاهم، نفی و عدم پذیرش یکدیگر، همه را به جان هم انداخته است.
به نظر میرسد در برخی از مناطق مرزی گرایشهایی به القاعده به وجود آمده است. هرچند ماه تعدادی از آنها را که در زندانهای شهرهای دیگر ازجمله ارومیه و سنندج نگهداری میشوند به اینجا میآورند و سپس به زندان «رجایی شهر» میفرستند؛ جوانانی عمدتاً از مناطق روستایی، باسواد و دانش اندک و بدون کمترین توان تحلیل و قدرت تشکیلاتی و سازماندهی بالا و توان مالی نامحدود، به القاعده این امکان را میدهد که بهراحتی جوانان بیکار، سرخورده و ناراضی را در برخی از مناطق مرزی جذب کند. خیلی از این جوانان ظاهراً برای ادامهٔ تحصیل و با استفاده از کمکهای مالی القاعده و دیگر سازمانهای پوششیاش، به مدارس مذهبی پاکستان میروند. آنجا با عقاید و تفکرات تندروتری آشنا شده و حتی برخی از آنها تجربهٔ جنگ و درگیری در افغانستان و عراق را همکسب میکنند. آموزشهایی که اینها میبینند قرائت جدیدی از اسلام سیاسی برای ایجاد حکومت اسلامی است.
هفتهٔ گذشته، چند جوان ۱۹ تا ۲۴ ساله که از نیروهای القاعده بودند، به میان ما فرستادند. اینها چندمین گروهی هستند که از زندانهای متفاوت به اینجا میآورند و سپس به زندان رجایی شهر در کرج میفرستند. اینکه چگونه یک کردِ سنیِ شافعیِ ایرانی سر از سازمان القاعدهٔ سلفی که از عربستان و پاکستان تغذیه میشود، درآورده، خودش داستانی دارد. یکی از ویژگیهای این گروه جدید القاعده، بهنسبت قبلیها، وجود دو جوان تحصیلکرده و دانشگاهی در میان ایشان است. از حدود ۵۰ نفری که در دو سال گذشته به اتهام وابستگی و گرایش به القاعده دیدهام، این دو نفر تنها تحصیلکردههایی بودند که در میانشان وجود داشتند؛ مابقی عمدتاً از طبقات پایین جامعه بودند و ازنظر اقتصادی ضعیف. کارگر ساده، نانوا، دستفروش، واسطهٔ دست چندم بازار، خیاط، جوشکار و… . حداکثر سواد کلاسی آنها بهزحمت به دیپلم میرسید. چیزی که آنها را به یکدیگر برتری میداد، تعداد سورههایی بود که از قرآن از بر داشتند. پس از حملهٔ آمریکا به عراق، ایران خط واصل القاعدهٔ مقیم پاکستان و افغانستان و عراق شد و کردستان عراق و کردستان ایران هم مهمترین مرکز تجمع و تبلیغ این گروه. گفته میشود، تعداد زیادی از مبلغان مذهبی آنها در منطقهٔ کردستان ایران ساکن شدند؛ افرادی که ظاهراً معلم و مدرس قرآن و علوم دینی بودند. میگویند مقامات امنیتی و سیاسی ایران در ابتدا بر این باور بودند که میدان دادن به آنها شرایطی را پیش خواهد آورد که از گرایش جوانان ناراضی کرد به گروههایی مثل پژاک، پ.ک.ک و گروههای سنتیتر سیاسی چون کومله و دموکرات جلوگیری به عمل خواهد آورد. یکی از اینها میگفت: «جمهوری اسلامی فکر میکرد با دادن امتیازاتی به ما و امکان تبلیغ، در موقعیت خاصی، اگر از مرزهای غربی ایران، نیروهای آمریکایی و غربی اقدامی انجام دهند، میتواند روی کمک ما حساب کند. ضمن اینکه گسترش تمایلات سلفی تا حدودی زمینهٔ درگیری را بین کردها افزایش میداد و مردم منطقه را سرگرم این درگیریها میکرد.» او افزود: «البته ما چون از همان ابتدا سیاست جمهوری اسلامی را متوجه شده بودیم، از امکان تبلیغی خوبی که داشتیم حداکثر استفاده را کردیم و اگر غربیها به ایران حمله میکردند، بههیچوجه به نفع ایران وارد عمل نمیشدیم.»
این دو جوان تحصیلکرده، تقریباً اولین کسانی از میان القاعدهایها بودند که بهنوبت دیگران راحتتر میشد با آنها حرف زد؛ طوری که هم من بفهمم او چه میگوید و هم او بفهمد من چه میگویم و همین، گفتوگو را برای هر دو طرف راحت میکرد. دیگر نگران قطع شدن ناگهانی گفتوگو نبودم.
ایوب که اگر وقت پیدا میکرد تا ۱۲ واحد درسی دیگرش را بگذراند، از دانشگاه دولتی … مدرک مهندسی برق میگرفت، گفت عضو یک خانوادهٔ متوسط شهری است. سه برادر و دو خواهر دارد. خانوادهاش را در عرف طبقهٔ متوسط شهری امروز ایران، نمیتوان مذهبی نامید. جز پدرش، بقیهٔ افراد خانواده خیلی به ظواهر دینی و مناسک آن توجه ندارند و به فرایض دینی عمل نمیکنند. سردشت شهری چسبیده به مرز عراق و محل آمدوشد گروهها و دستههای مختلف کرد فعال در منطقه است. نزدیکیاش به ارومیه هم بر موقعیت اقتصادی و اجتماعی آن میافزاید. ایوب میگوید پیش از دانشگاه و حتی تا دو سال اول آن، توجه خاصی به مسائل مذهبی نداشته است؛ اما کمکم با یکی دو محفل دانشجویی کرد در تبریز آشنا میشود. در یکی از این نشستها توانست به افرادی نزدیک شود که به آنها القاعده میگویند؛ هرچند خودش اسمی از القاعده نیاورد و به نظرم دراینباره پنهانکاری کرد.
از او پرسیدم: «چرا با این موقعیت و آگاهی به این گروه نزدیک شدی؟» جواب داد: «رفتار حکومت ایران و نوع نگاهی که به کردها دارد، کمک زیادی کرد که راه خودم را در پیوستن به این گروه ببینم. سنی بودن و کرد بودن ازیکطرف و وضعیت نامناسب اقتصادی و اجتماعی منطقه از سوی دیگر، ما جوانان را که خواهان شرایط بهتر و زندگی مناسبتری برای مردمان خود هستیم، به سمت گروههای کرد مخالف جمهوری اسلامی میبرد؛ اما من راه خودم را در پیوستن به پژاک، پ.ک.ک، کومله یا دموکرات نمیبینم. آنها نمیتوانند خواستههای ما را محقق کنند. این گروهها در میان مردم عامی جایی ندارند و الان گروه ما، تنها گروه در کردستان است که میتواند خواستههای مردم را تأمین کند.» او در ادامهٔ توضیحاتش میگوید: «من الان معنا و مفهومی در زندگیام احساس میکنم که پیشازاین از آن برخوردار نبودم.»
قدبلند است و خوشقیافه؛ زندگی اجتماعی خوبی داشته و در هر جمعی که بوده، موردتوجه قرارگرفته است؛ اما آشناییاش با این گروه خاص، چیزی را وارد زندگی او کرده که قبلاً نداشته است. او حالا یک فرد مذهبی است و سه جزء قرآن را حفظ دارد. میگوید: «ما دنبال ایجاد حکومت اسلامی هستیم.» پرسیدم: «از چه راهی؟» جواب داد: «از سهراه تبلیغ، جهاد یا هر دو. روش ما بسته به موقعیت و شرایطی که در آن قرار داریم، متفاوت است.» اصرار داشت که بگوید: «من خودم به روش سوم یعنی تلفیق جهاد و تبلیغ معتقدم.»
اما گرایش به القاعده و چنین تفکراتی فقط در میان سنیها نیست. یکی از جوانانی که اخیراً به اتهام ارتباط با القاعده دستگیرشده از بچههای بازار تهران است. شیعهای که سنی شده و به آنها پیوسته است. ظاهراً کمکهای مالی زیادی به آنها کرده است. اما مقامات زندان اجازه نمیدهند به سالن مخصوص بچههای القاعده برود. خودش میگوید میخواهند من را از آنها دور کنند اما نمیتوانند. میگوید که تعداد زیادی از بچههای بازار دنبال این کار هستند. نمیدانم چقدر درست میگوید.
کردستان همواره یکی از حزبیترین و تشکیلاتیترین مردم را در مقایسه با بقیه ایران داشته است. از سال ۱۳۷۶ به اینسو همواره تفکر اصلاحطلبی بیشترین اقبال را در میان مردم کردستان و سیستان و بلوچستان داشته است. اما از شرایط اقتصادی و اجتماعی مناسبی ندارند و به نظر میرسد در طول تاریخ دولت مرکزی کمترین توجه را به آنها داشته است. باید حاشیه با متن را پیوند زد.در شرایط بسیار خطرناکی قرار داریم؛ در همین کردستان خودمان دستکم با پنج شش گروه مسلح و مخالف یکدیگر مواجه هستیم. غیر از ارتش، سپاه، بسیج و نیروی انتظامی، کومله، دموکرات، پژاک و اخیراً هم القاعده و داعش. تصور اینکه بخواهد تغییراتی مسالمتآمیز به وجود بیاید، بدون اینکه اوضاع و احوال کشور خطرناکتر نشود، بسیار سخت است. اصلاً با این اوضاع و احوال چقدر میتوان به وقوع کمترین تغییر مسالمتآمیز امیدوار بود؟ در صورت بروز هر نوع تغییر و تحول، کدام جریان، تفکر و جنبش اجتماعی میتواند همهٔ این اضداد را دورهم جمع کند؟
بخشهایی از کتاب زندگی در زندان-اوین و رجایی شهر- بهمن احمدی امویی – انتشارات باران سوئد
+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.
افزودن